اعتقادات
یکی از انحرافات متصوفه، اعتقاد صلح کلی آنهاست که البته برای این اعتقاد خویش دلایلی نیز ذکرمی کنند. نورعلی تابنده در سخنرانی خویش برای تایید این مسئله، به داستانی از زندگی حضرت موسی (ع) تمسک کرده و آن را دلیل بر مدعای خویش می دانست. در صورتی که آن داستان در هیچ یک از منابع حدیثی، بیان نشده است و باید دانست که معنای آن با آیات قرآن متعارض است به همین دلیل برای ما قابل پذیرش نیست.
اقطاب فرقه صوفیه گنابادی با وجود اینکه فرقه خود را جزء شیعیان می دانند به خواندن کتاب تذکرة الاولیاء که مملو ازداستان های غیرواقعی است و رنگ و بوی غیر شیعه آن را فرا گرفته است توصیه می کنند. در حالی که طبق روایات، باید با بیان علوم اهل بیت(ع) احیای امر اهل بیت (ع) اتفاق بیفتد.
یکی ازباورهای حق شیعیان اثنی عشری، اعتقاد به امام زمان(ع) است. در بین اقطاب ذهبیه علاء الدوله سمنانی در بعضی از کتاب های خود قائل به فوت امام زمان(ع) شده است. بعضی نیز در مقام توجیه کلام او برآمده اند که آن توجیهات نیز قابل پذیرش نمی باشد و با اندکی تامل، آن توجیهات مردود خواهد شد.
در بین تصوف و وهابیت از جنبه های مختنلف، جدایی وجود دارد. یکی از جنبه های اختلافی، توسل است. وهابيت به جز توسل به دعای نبي در زمان حيات و قيامت، مابقي وجوه توسل را شرک مي دانند. درصورتی که متصوفه، توسل را پذیرفته است و در این مسئله، اعتقادی همچون شیعیان دارند.
درحالی برخی از ولایت، بهعنوان وجه مشترک بین تصوف و تشیع نام میبرند که بنیانگذاران تصوف در میان مسلمانان، همه از میان اهل سنت برخاستهاند و قبل از قرن هشتم یک قطب هم شیعه نبوده است. همچنین با ورود تصوف به تشیع، اقطاب صوفیه قائل به مهدویت نوعیه شدند و ولایت را از مهدویت شخصیه به مهدویت نوعیه تعمیم دادند و بدینوسیله تکتک اقطاب خویش را ولی خدا و مهدی امت خواندند.
با توجه به آنکه همه اقطاب صوفیه تا قرن هشتم سنی مذهب بودند، معنای اتخاذ شده از ولیّ در میان صوفیان، به برداشت اهلسنت نزدیکتر است. اما با ورود تصوف به تشیع، معنای ولایت در نزد آنها نیز تا حدودی تغییر کرد و آنها نمادی از جایگاه و مقام ولی منصوص و معصوم که شیعه بر مبنای قرآن و روایات به آن معتقد است را تا حدودی پذیرفته و آن را در مسلک تصوف بهوجود آورده و نام آن را مرشد یا قطب گذاشتند.
یکی از مروجان فرقه صوفیه گنابادی درباره مسئله خلافت در اسلام، به اظهارنظر پرداخته و معتقد است که اهلبیت (علیهم السلام) درباره امر خلافت، مطابق خواست مردم عمل میکردند و هیچ تلاش و کوششی برای به دست آوردن آن نمیکردند. ایشان درباره امام علی (ع) میگوید که حضرت نسبت به امر خلافت، کاملاً بیتفاوت بودند و تلاشی برای رسیدن به خلافت نداشتند و اگر 5 سال آخر عمر خویش هم به خلافت رسیدند فقط به خواست مردم بوده است.
عدهای از دراویش، علت عدم بیعت خود با جذبی را ندیدن اثر صحیح از ایشان میدانند. ملاسلطان گنابادی صحت قطبیت را به نص صریح و اثر صحیح میداند و اثر صحیح را اینگونه تشریح میکند که هرگاه اجازه صحیحه صریحه درباره کسی رسید، قول آنکس را خداوند با تأثیر قرار میدهد. اما به این نکته هم اشاره می کند که اگر دارای نص صریح یا اثر صحیح هم نباشد، بازهم از باب قاعده تسامح در ادله سنن این ضعف قابل چشم پوشی است.
بعد از به جانشینی رسیدن سیدعلیرضا جذبی بهعنوان قطب فرقه سلطان علیشاهی عدهای از دراویش این فرقه به بهانه مشکوک بودن نص صریح یا به بهانه ندیدن اثر صحیح از جناب جذبی از تجدید بیعت با ایشان امتناع کردند. اما با اینکه مشایخ این فرقه به همه مریدان خود دستور داده بودند که با جناب جذبی تجدید بیعت کنند ولی عده ای از آنها از اوامر مشایخ خود سر باز زدند و گویا اینکه فراموش کردن که تبعییت از مراد، جزئی لاینفک از اصول درویشی است.
طبق گفته ملاسلطان گنابادی در این فرقه، قطب جدید باید دارای نص صریح و اثر صحیحی باشد که خداوند در قول او قرار میدهد. با مرگ نورعلی تابنده، عدهای از دراویش با جذبی تجدید بیعت کردند و عده ای به این بهانه که اثر صحیحی از ایشان ندیدند، از تجدید بیعت با ایشان امتناع ورزیدند. اما چطور ممکن است که اکثر دراویش و مشایخی که با ایشان تجدید بیعت کردند اثر صحیح را ندیده باشند و به اشتباه با جذبی بیعت کرده باشند.
بعد از به قطبیت رسیدن سید علیرضا جذبی، وضعیت در فرقه سلطان علیشاهی به حدی بحرانی شده است که حتی زنانی که در این فرقه از جایگاهی برخوردار نیستند، قطبیت او را زیر سؤال میبرند.همسر مصطفی آزمایش در سخنانی عجیب، تجدید بیعت را امری الزامی و اجباری نمیداند، چراکه معتقد است دارای حق انتخاب است. این درصورتی است که ملاسلطان گنابادی بقای دین و حتی درویشی یک مرید را به بیعت با مرشد مشروط کرده است.
ابن عربی نگاهی متناقض و متضاد با نگاه علمای شیعه به بحث ایمان فرعون دارد. او در کتاب خود به استناد آیهای از قرآن، فرعون را جزء مؤمنان به خدا معرفی میکند و بر این نظر تأکید دارد که خداوند روح فرعون را آنگاه قبض نمود که او ایمان آورده بود. این درحالی است که مفسرین شیعه خلاف این ادعا را قائل هستند و معتقدند که این آیه نشانگر بیایمانی و عدم قبول توبه او در لحظه مرگ است.
در نظر صوفیه حق با باطل ، کفر با ایمان ، ابلیس با آدم و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه السلام) با معاویه ، امام حسین علیه السلام با شمر یکی است. آنها به همه چیز عالم عشق میورزند و مرامشان صلح کل است. این عشق ورزیدن به همه چیز عالم منطق عجیبی است. آیا واقعاً باید با هرکس ولو اینکه مرتکب هزاران خطا و جنایت و پشت پا زدن به دستورات الهی شود باز هم مهربان بود؟!
برخی از صوفیه منشأ شطحیات را حالت وجد و مستی و بیخودی صوفی میدانند و آن را بهعنوان نشانه کمال و عظمت و وصول ذکر میکنند ولی برخی دیگر از صوفیه لازمه شطح را نوعی فخرفروشی، ترک ادب و گستاخی میدانستند که نشأت گرفته از نقص کمال و فقدان مقام ثابت روح و وجود هیجانات روحی است. حضرت امام (ره) نیز صدور شطحیات را برخواسته از نقصان سلوک وبقاء خودخواهی صوفیه دانسته است.