تبعیت نکردن دراویش از مشایخ خود در بیعت با جذبی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بعد از به جانشینی رسیدن سید علیرضا جذبی بهعنوان قطب فرقه سلطان علیشاهی عدهای از دراویش این فرقه به بهانه مشکوک بودن نص صریح یا همان فرمان قطبیت جناب جذبی از تجدید بیعت با ایشان امتناع کردند و معتقد بودند که نورعلی تابنده چون گفته است که: «من تا زنده هستم حق ندارم کسی را به جانشینی خودم معین کنم و بگذارم سر جای خودم، ولی ممکن است که من بگویم که آقای جذبی جانشین من است. یا خداوند یک درویش وارسته دیگر را بعد از من از جای دیگر بفرماید این جانشین من است» درنتیجه ممکن است آن درویش وارسته شخصی دیگر باشد، لذا از تجدید بیعت با او سر باز زدند.
بعضی دیگر از دراویش، علت بیعت نکردن خود با جناب جذبی را ندیدن اثر صحیح در خود عنوان کرده و آن را بهانهای برای عدم تجدید بیعت با ایشان قرار دادند، تا اینکه این مسئله منجر به ایجاد تفرقه در بین دراویش شد.
چنانچه یکی از دراویش این فرقه در صفحات مجازی خود به تشریح این مسئله پرداخته و مینویسد: «اینجانب یکی از فقرای سلسله گنابادی هستم که اواخر سلطنت حضرت آقای رضا علیشاه به دست مبارک مرحوم آقای درویش صدقعلی مشرف به فقر شدم... و با توجه به اینکه قانون فقر و طریقت همیشه و در همه ازمنه بیانگر مطلب مهمی بوده که هر قطبی که خرقه تهی میفرمایند و جانشین الهی خویش را بر دو اصل نص صحیح و اثر صحیح تعیین میفرمایند... اینجانب با فراموش کردن توصیههای ایشان (قطب پیشین)، مانند میلیونها نفر تمام این نکات را از یاد برده و فقط به آن قسمت که با تکرار و تأکید فقرای ساده و بعضی از آقایان مجاز طریقت (که بعد از من جناب آقای جذبی عهدهدار مدیریت سلسله هستند) به شیخ دستگیرم نگاه کردم و با تقلید از ایشان و بدون احساس و دریافت اثری تجدیدعهد نمودم اینک پشیمانم و از این پشیمانی هم حس بدی ندارم زیرا هیچکدام از تعلیمات و اوامر و منویات حضرت آقای مجذوب علیشاه را در این مدت که ایشان بر اریکه فقر تکیه زدهاند را مشاهده نکردم».
اولاً توضیحی که این درویش از علت پشیمانی خود از اعتماد به جناب صدق علی نوشته است و ثانیاً عدم بیعت دراویش با قطب جدید درحالیکه اکثر قریب بهاتفاق مشایخ این فرقه با جناب جذبی تجدید بیعت کردهاند، کاملاً گویا و نشان دهنده این است که دراویش این فرقه، آنچنانکه ادعا میکنند به آداب و آموزههای خود در تصوف پای بند نیستند. چراکه در مسلک تصوف، مرید باید تابع محض مرشد خویش باشد. چنانچه باخرزی از بزرگان و قدمای صوفیه در «اوراد الأحباب» مینویسد: «از دیگر وظایف مرید آن است که بیچونوچرا دل بهفرمان پیر خود بسپارد و خویشتن را چونان مردهای در برابر غسّال شمارد». [1] یا عین القضات همدانی تبعیت محض مرید از مراد را واجب میداند، هرچند که پیر و مراد، مرید را به کاری خلاف شرع امر کند و اگر دستور او را اطاعت نکند او را مرید (درویش) نمیدانند. [2]
ولی در مسئله تجدید بیعت با جذبی در عین حالی که مشایخ، خود با جناب جذبی بیعت کرده و مریدان خود را به تجدید بیعت با ایشان دعوت کردهاند ولی مریدان این مشایخ از تبعیت کردن از امر و فعل شیخ خود سرباز زده و گویا وظایف خود در سرسپردگی به شیخ را فراموش کردهاند. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که وقتی دراویش نمیتوانند به فعل و قول مشایخ خود در تجدید بیعت با جذبی اعتماد کنند، مسلماَ به دیگر دستورات و سخنان مشایخ هم نمیتوانند اعتماد کنند؟ آیا با این اوصاف جایی برای اعتماد و مرید و مرادی میماند؟
پینوشت:
[1]. باخرزی (ابو المفاخر)، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، بهکوشش ایرج افشار، چاپ دوم، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ج 2، ص 74
[2]. عین القضات عبدالله، نامههای عین القضات همدانی، مصحح منزوی علینقی، ناشر منوچهری، تهران، 1362، ج 1، ص 270
افزودن نظر جدید