ملی گرایی
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه روایت میکند که مردم ایران در پایان حکومت کیانیان، در صحنه حاضر نشدند و این سبب شد که ایران به دست رومیان تصرف و تضعیف شود. اکنون نیز چنین است، فارغ از اختلافات جریانی، حضور مردم در صحنه میتواند موجب تقویت ایران شود.
کنشگری سیاسی - فرهنگی نظام جمهوری اسلامی ایران در عراق، دلایل دینی و سیاسی دارد، که مهم و موجّهند. اما اگر بخواهیم با نگاه فرهنگی و از دید هویت میهنی و باستانی به قضیه نگاه کنیم، آنگاه باید گفت که بغداد، پارهای از تن ایران است که در طوفان حوادث، از پیکر ایران جدا شده است.
قصاص در فرهنگ ایرانیان باستان، هنجار شمرده میشد. چنان که فرامرز، قاتلین پدرش رستم را به دار آویخت، سپس اجساد آنان را آتش زد. او حتی سرزمین کابل را به منظور انتقام گرفتن، ویران کرد.
کیخسرو فرمانروای ایران، تاج و تخت را به لُهراسب بخشید. اما بزرگان ایران به کیخسرو پرخاش کرده؛ بر او خرده گرفتند که لُهراسب، نامی پرآوازه ندارد. اما کیخسرو به آنان پاسخ گفت که لهراسب خردمند و پاک دست است و این دو، جزو مهمترین ویژگیهای فرمانروای لایق است..[3]
بهمن اردشیر، نوه کیگشتاسپ (نخستین پادشاه زرتشتی ایران)، از سر قلدری و تکبر، برای اینکه برتری خود را به رخ بکشد، فرمان داد خاندان رستم را بازداشت کنند. او حتی فرامرز پسر رستم را به قتل رساند. بهمن اردشیر، عاقبت از این رفتارهایش پشیمان شد. اما آیا رفتارهای او قابل جبران بود؟
در شاهنامه میخوانیم: توس سابقه و کارنامهای درخشان داشت، قدرتمند و توانا بود و همین سبب شد که کیخسرو امور را به او بسپرد، اما توس حقیقتاً مطیع ولیّ نبود. در اصطلاح امروزی، ولایتمدار نبود. مغرور و خوشگذران هم بود، همین سبب شد که ایران آسیب ببیند. اکنون جا دارد که از این روایت تاریخی، درس بگیریم، کسب تجربه کنیم.
یکی از ویژگیهای فرمانروای نیک در شاهنامه آن است که در رعایت عدالت، بین خویشاوند و غیر آن، تفاوتی قائل نشود. چنان که کیخسرو، بر سر عدالت، پدربزرگ، دایی و برخی دیگر از بستگانش را کُشت و برخی را تنبیه کرد.
شاهنامه به ما میگوید که میبایست درست انتخاب کنیم و در سمت درست تاریخ بایستیم. وگرنه در دنیا و آخرت، گرفتار رنج و زیان خواهیم شد. سَلم و تور و پیروان آنان، در سمت نادرست تاریخ ایستادند و گرفتار شدند.
از شاهنامه میتوان اینگونه فهمید که دوگانه خوب و بد، دوگانه مصلح و مفسد، دوگانه خیر و شر در جریان است. امروز در آسمان و زمینِ سیاست ایران، کسانی را داریم که همچون سلم و تور هستند، پر از خشم، کینه، بددلی و خودپرستی. کسانی را هم داریم که مانند ایرج هستند، لبریز از خیرخواهی و خوشقلبی.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه روایت میکند که سیاوش به دشمن اعتماد کرد، اما عاقبت سر بریده شد. از داستان زندگی او میتوان چنین عبرت گرفت که به سخن دشمن اعتماد نکنیم. اکنون که انتخابات نزدیک است، دشمنان ایران، مردم را به عدم حضور در انتخابات دعوت میکنند. بر انسان خردمند لازم است که بیدار باشد...
شاهنامه که نمادی از هنجارها، آرمانها، آداب و خلاصه فرهنگ ایران باستان است، مراتبی از خشونت را کردار نیک و لازمه حیات بشر میداند. شاهنامه، حقیقت را روایت میکند و این یکی از رازهای ماندگاری شاهنامه است.
رستم درشاهنامه چهرهای قدرتمند دارد. خود را اهل تدبیر و شخصیتی عاقل میدانست، اما مسئولیتپذیر نبود. به علاوه اینکه چندان صداقت نداشت. شاهنامه به ما میگوید چنین کسانی، شاید چند روزی کارشان پیش برود. اما عاقبت گرفتار زیان خواهند شد.
در دوران سلسله اشکانیان، انجمنی به نام مِهِستان وجود داشت که در موضع یک مجلس مشورتی، در یکی از عالیترین مراتب حکومت ایفای نقش میکرد. این مجلس متشکل از اشراف و درباریان بود و مردم در آن نقشی نداشتند. از همین روی به نظر میرسد که نمیتوان آن را به انتخابات یا نقش مردم در تعیین سرنوشت ربط داد.
طبق قانون اساسی، نظام جمهوری اسلامی ایران که با رأی مردم مستقر شده، موظف به ترویج تعالیم قرآن و اهلبیت علیهمالسلام است. یک زرتشتی یقینا به چنین چیزی باور ندارد، پس چگونه میتوان شخصی را در جایگاهی قرار داد که خودش هم آن را قبول ندارد و به آن جایگاه باور ندارد؟