نقش موبدان زرتشتی در شکست ایرانیان از اسکندر

  • 1403/03/29 - 08:30

حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه روایت می‌کند که وقتی اسکندر به ایران تاخت، مردم دست از حمایت پادشاه ایران (دارا) کشیدند. دارا شهر به شهر عقب‌نشینی می‌کرد و نهایتاً به دست دو موبد زرتشتی کشته شد.

نقش موبدان زرتشتی در شکست ایرانیان از اسکندر

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ «حکیم ابوالقاسم فردوسی » در «شاهنامه» کوشیده است که عدالت را در روایت تاریخ مراعات کند. یکی از مباحثی که او مطرح می‌کند، مربوط به داستان حمله اسکندر به ایران است.

شاهنامه روایت می‌کند:

داراب پادشاه ایران با دختر فیلیپوس (پادشاه روم) ازدواج کرد. اما آن دختر، دهان بسیار بدبویی داشت. از همین روی، داراب او را به روم بازگرداند.

دختر پادشاه روم، هنگامی که به دربار پدرش بازگشت، دریافت که از داراب (پادشاه ایران) باردار است. چندی گذشت، پسری به دنیا آمد که او را اسکندر نامیدند. اسکندر بزرگ شد، اما نمی‌دانست که فرزند پادشاه ایران است. مدتی بعد، داراب از دنیا رفت و پسرش دارا، تاج شاهی بر سر گذاشت.

ایام گذشت. فیلیپوس از دنیا رفت و نوه‌اش اسکندر بر تخت پادشاهی روم نشست. پس تصمیم گرفت که دیگر به پادشاه ایران، باج و خراج ندهد. این سبب شد که دارا پادشاه ایران، با لشکریان بسیار به روم بتازد. اما نبرد به سود اسکندر و لشکریان روم پایان یافت. بسیاری از ایرانیان کشته شدند و دارا نیز گریخت. آنگاه، اسکندر، به مردم ایران امان داد و گفت که از من، آسیبی به شما نخواهد رسید. پس ایرانیان، به اسکندر پیوستند.[1]

دارا، شهر به شهر، عقب نشینی و اسکندر، پیش‌روی می‌کرد. تا اینکه دارا نامه‌ای به اسکندر نوشت و به سوی او دست دوستی و آشتی دراز کرد. اسکندر هم از این پیام خرسند شد و به یارانش فرمان داد تا کسی، دارا و خاندان او را آزار ندهد. در این هنگام، دارا از کار خود پشیمان شد و با خود گفت که اگر من در برابر اسکندر سر فرود آورم، با مرگ فرقی ندارد. پس بر آن شد که لشکریانی گردآورد و باری دیگر، با اسکندر بجنگد. اما باز هم شکست خورد. او در حال گریختن بود که دو موبد، به طمع دریافت پاداش از اسکندر، بر دارا زخم زدند تا او را بکشند:

يكى موبدى نام او ماهيار
دگر مرد را نام جانوشيار...

مهين بر چپ و ماهيارش براست
چو شب تيره شد از هوا باد خاست‏

يكى دشنه بگرفت جانوشيار
بزد بر بر و سينه شهريار[2]

در این هنگام، اسکندر از دانایان شنید که فرزند داراب و برادرِ دارا است. پس در پی دارا به جست‌وجو پرداخت و او را یافت در حالیکه دارا لحظات پایانی زندگی‌اش را سپری می‌کرد. اسکندر، دارا را در آغوش گرفت و از برادریِ میانِ او و خود پرده برداشت. دارا در آن نفس‌های آخر، به اسکندر وصیت کرد که مراقب دخترم روشنک باش و او را به همسری برگزین. اسکندر وصیت دارا را پذیرفت و با احترام، او را به دخمه سپرد. آنگاه فرمان داد آن دو موبد را به دار آویختند:

يكى دار بر نام جانوشيار
دگر همچنان از در ماهيار

دو بد خواه را زنده بر دار كرد
سر شاه كش مرد بيدار كرد [3]

از این سخنان می‌توان گفت که موبدان، نقش مهمی در شکست و سقوط پادشاهی کیانیان و چیرگی اسکندر بر ایران داشتند.

پی‌نوشت:

[1]. حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 786-792.
[2]. فردوسی، همان، ص 795.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 2، ص 647-650.
[3]. فردوسی، همان، ص 797.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.