داستانهای شاهنامه
بهرام پنجم، شاهنشاه ساسانی (مشهور به بهرام گور)، 930 زن در حرمسرای خود داشت. موبد او را نصیحت کرد و گفت: زن، مرد را پیر میکند. از زنان دوری کن تا زندگیات به سامان باشد.
جریان باستانگرا، غالباً تصویری آرمانی و زیبا از حکومت ساسانی و دین زرتشتی نشان میدهد، اما واقعیت آن است که اختلافات داخلی، حرص و طمع و بَددِلی در حکومت ساسانی بیداد میکرد. بهتر است واقعبین باشیم. اگر حکومت ساسانی از درون سالم میبود، مسلمین نمیتوانستند آن را در هم بشکنند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، زندگی شاپور دوم پادشاه ساسانی را حکایت کرد. پادشاهی که در پاسخ به بد رفتاری پادشاه روم، به روم تاخت. در حمله شاپور به آن سرزمین، دشت پر از سر و پیکرهای تکه تکه شدهی رومیان بود و صلیبهای بسیاری به آتش کشیده شد. در این نبرد، ایرانیان غنیمت بسیاری گرفتند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، از خسرو انوشیروان به نیکی یاد میکند و ویژگیها او به عنوان یک فرمانروا / کارگزار لایق را بیان میکند. از جمله آنکه او نسبت به دشمنان ایران، سرسخت و بیرحم بود. اهل مذاکره بود، ولی قدرت نظامی را پشتوانه مذاکره قرار داده بود و این گونه توانست ایران را با همه سختیها به پیش ببرد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه روایت میکند که خسرو انوشیروان به نسخه یک ایرانی حریص و یک یهودی عمل کرد، پشیمان شد. شاهنامه میگوید نسخه یهود، سم است. به هوش باشیم. اکنون صهیونیزم، مردم ما را به تحریم انتخابات امر میکند. این همان نسخه کشنده است.
خسرو پرویز، تمایل بسیاری به ازدواج و یا تصاحب زنان و دختران زیبا داشت. در این میان، بین همسران او حسادتهایی پدید میآمد که منجر به قتل یکی به دست دیگری میشد.
یکی از درسهای شاهنامه، بیان ویژگیهای کارگزار و فرمانروای لایق است. حکیم ابوالقاسم فردوسی میگوید: «کارگزار و فرمانروای لایق، کسی است که نسبت به دوستان، مهربان و در برابر دشمنان، سرسخت باشد. قرآن نیز مشابه این سخن را تأیید میکند که باید با دشمنان خدا، دشمنی کرد».
در شاهنامه میخوانیم که لذتجوییهای زودگذر یک دختر و پسر، حکومت چند صد ساله اشکانی را ساقط کرد. این میتواند تجربهای برای ما باشد که خط و مشیِ سیاسی خود را بر اساس لذتجوییهای گذرا انتخاب نکنیم. بلکه آرمانهای الهی و منافع میهنی و اجتماعی را ملاک و معیار بدانیم.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه روایت میکند که وقتی اسکندر به ایران تاخت، مردم دست از حمایت پادشاه ایران (دارا) کشیدند. دارا شهر به شهر عقبنشینی میکرد و نهایتاً به دست دو موبد زرتشتی کشته شد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه از حکومت ملوکالطوایفی به بدی یاد میکند و آن را طرح دشمنان ایران برای ضعیف نگه داشتن ایران مینامد. به نظر میرسد که در جامعه ایرانی، فدرالیسم، عملاً منجر به ملوکالطوایفی میشود که هر قومی به یک حالت خودمختاری برسد و این خطری بزرگ برای ایران است.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه روایت میکند که مردم ایران در پایان حکومت کیانیان، در صحنه حاضر نشدند و این سبب شد که ایران به دست رومیان تصرف و تضعیف شود. اکنون نیز چنین است، فارغ از اختلافات جریانی، حضور مردم در صحنه میتواند موجب تقویت ایران شود.
قصاص در فرهنگ ایرانیان باستان، هنجار شمرده میشد. چنان که فرامرز، قاتلین پدرش رستم را به دار آویخت، سپس اجساد آنان را آتش زد. او حتی سرزمین کابل را به منظور انتقام گرفتن، ویران کرد.
کیخسرو فرمانروای ایران، تاج و تخت را به لُهراسب بخشید. اما بزرگان ایران به کیخسرو پرخاش کرده؛ بر او خرده گرفتند که لُهراسب، نامی پرآوازه ندارد. اما کیخسرو به آنان پاسخ گفت که لهراسب خردمند و پاک دست است و این دو، جزو مهمترین ویژگیهای فرمانروای لایق است..[3]
بهمن اردشیر، نوه کیگشتاسپ (نخستین پادشاه زرتشتی ایران)، از سر قلدری و تکبر، برای اینکه برتری خود را به رخ بکشد، فرمان داد خاندان رستم را بازداشت کنند. او حتی فرامرز پسر رستم را به قتل رساند. بهمن اردشیر، عاقبت از این رفتارهایش پشیمان شد. اما آیا رفتارهای او قابل جبران بود؟