فرامرز، انتقام خون رستم را گرفت
قصاص در فرهنگ ایرانیان باستان، هنجار شمرده میشد. چنان که فرامرز، قاتلین پدرش رستم را به دار آویخت، سپس اجساد آنان را آتش زد. او حتی سرزمین کابل را به منظور انتقام گرفتن، ویران کرد.
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حکیم ابوالقاسم فردوسی (متوفای 403 هجری خورشیدی) در شاهنامه آرمانها، هنجارها و ارزشهای ایرانی را روایت میکند. داستان کشته شدن رستم و حوادث پس از آن، از حکایات شگفت انگیز شاهنامه است:
در شبستان زال (پدر رستم)، کنیزکی بود که از زال باردار شد. پس هنگامی که آن نوزاد به دنیا آمد، ستارهشناسان، سرنوشت او را شوم یافتند و زال او را شغاد نامید. شغاد برادرِ رستم بود.
سالها بعد، شغاد با دختر حاکم کابل پیوند زناشویی بست. حاکم کابل، به این گمان افتاد که رستم به سبب این خویشاوندی، دیگر از من خراج نخواهد گرفت. اما رستم از او خراج گرفت. حاکم کابل و شغاد از این داستان خشمگین شده؛ خواستند از رستم انتقام بگیرند و او را به قتل برسانند. پس شغاد و حاکم کابل در شکارگاه، گودالهایی حفر کردند و درون آنها تیغ و نیزه و خنجر قرار دادند. سپس به بهانهای رستم را به شکارگاه کشاندند تا درون یکی از گودالها افتاده و کشته شود. آنها طبق همین نقشه پیش رفتند. پس رستم درون گودال افتاد و زخم بسیار بر تنش افتاد. رستم دریافت که شغاد این بلا را بر سر او آورد. پس سخنانی درشت، نثار شغاد کرد و شغاد نیز در پاسخ به او گفت: تا کی میخواهی به ریختن خون و غارت دیگران بپردازی؟ اکنون نوبت مرگت فرا رسیده است:
تو چندين چه نازى به خون ريختن
به ايران به تاراج و آويختن.[1]
رستم به برادرش شغاد گفت، اکنون که هنگام مرگ من رسیده، تیر و کمانی به من بده تا اگر شیری به من تاخت، بتوانم او را بکشم و به دست او دریده نشوم. شغاد پذیرفت اما رستم، آن تیر و کمان را گرفت و شتابزده، شغاد را کشت و پس از چند لحظه، خود نیز از دنیا رفت.
فرامرز پسر رستم از مرگ پدرش آگاه شد. پس به انتقام خون رستم، سوی کابُل لشکر کشید و بسیاری از جنگجویان و نامداران آن را تار و مار کرد. سپس شاه کابل را در همان چاهی که رستم در آن کشته شد، به دار آویخت و چهل تن از خویشاوندان او را در آتش سوزاند. آنگاه به سوی شغاد رفت و پیکر بیجان او را به آتش کشید:
به كردار كوه آتشى برفروخت
شغاد و چنار و زمين را بسوخت.[2]
فرامرز، مَردی از فرمانبرداران خود را بر تخت شاهیِ کابل نشاند و همه خاندانِ شاه پیشین کابل را از دم تیغ گذراند:
از آن دودمان كس به كابل نماند
كه منشور تيغ ورا بر نخواند.[3]
هنگامی که بهمن اردشیر به حکومت رسید، به یارانش گفت: آیا به خاطر ندارید که فرامرز از برای خون پدرش رستم، چه کرد؟ او همه سرزمین کابل را ویران کرد. چنان خونها بر زمین ریخت که خاک ناپدید شد و بر کشتگان، اسب تازاند:
فرامرز كز بهر خون پدر
بخ خورشيد تابان برآورد سر
به كابل شد و كين رستم بخواست
همه بوم و بر كرد با خاك راست
زمين را ز خون بازنشناختند
همى باره بر كشتگان تاختند.[4]
از این سخنان میتوان نتیجه گرفت که انتقام جستن و قصاص کردن، در فرهنگ ایرانیان باستان، هنجار شمرده میشد.
پینوشت:
[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 763.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 2، ص 583-584.
[2]. فردوسی، همان، ص 766.
[3]. فردوسی، همان، ص 766.
[4]. فردوسی، همان، ص 769.
دیدگاهها
ناشناس
1403/03/25 - 16:24
لینک ثابت
سلام
فخرایی
1403/03/27 - 11:46
لینک ثابت
سلام. زنان حق موبد شدن
ناشناس
1403/03/27 - 13:58
لینک ثابت
مثلا چه محدودیت هایی؟
saman
1403/03/27 - 21:14
لینک ثابت
در همین سایت، عبارت "زن +
افزودن نظر جدید