سرنوشت شوم در انتظار سَلم و تور و پیروان ایشان
شاهنامه به ما میگوید که میبایست درست انتخاب کنیم و در سمت درست تاریخ بایستیم. وگرنه در دنیا و آخرت، گرفتار رنج و زیان خواهیم شد. سَلم و تور و پیروان آنان، در سمت نادرست تاریخ ایستادند و گرفتار شدند.
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ شاهنامه کتابی است سراسر عبرت. شاهنامه به ما میگوید که میبایست درست انتخاب کنیم و در سمت درست تاریخ بایستیم. وگرنه در دنیا و آخرت، گرفتار رنج و زیان خواهیم شد. سَلم و تور و پیروان آنان، در سمت نادرست تاریخ ایستادند و گرفتار شدند.
در شاهنامه میخوانیم:
فریدون پادشاه ایران باستان، 3 پسر به نامهای سَلم، تور و ایرَج داشت. سَلم و تور از سر حسادت و بَددلی، برادر خود ایرج را کشتند.. فریدون از این رخداد، پریشان شد. پس بر سَلم و تور، نفرین کرد. چندی گذشت، فریدون به حرمسرای ایرج رفت و دریافت که یک کنیزک از ایرج باردار است. مدتی بعد، کنیزک دختری زایید. فریدون این دختر که یادگار پسرش ایرج بود را به نیکی پرورش داد تا اینکه بزرگ شد. فریدون دختر را به همسریِ برادرزادهی خود (پَشَنگ) درآورد. پس این دختر، پسری زایید که نامش را منوچهر گذاشتند. هنگامی که منوچهر جوانی تنومند و خردمند شد، فریدون تسلیحات و سپاه بسیار به او بخشید و به سلم و تور پیام فرستاد که منوچهر به زودی، کینِ ایرج را از شما دو ناجوانمرد خواهد گرفت.
سلم و تور که از این داستان آگاه شدند، دلهایشان پر از ترس شد. سلم و تور، فرستادهای به همراه گنجهای بسیار به نزد فریدون راهی کردند و پوزش خواستند. اما فریدون، نه عذرخواهی ایشان را پذیرفت و نه آن همه گنج را؛ بلکه پاسخ داد: سلم و تور، با شنیدنِ پیغام فریدون، رویشان از ترس کبود شد. پس چاره را در این دیدند که لشکری گرد آورده؛ به سوی فریدون بتازند. فریدون که از این داستان آگاه شد، به منوچهر فرمان داد که سپاه ایران را مهیا کرده؛ به سوی کارزار نبرد روانه شوند.
در آغاز نبرد، قارن (یکی از فرماندهان سپاه ایران) به پهلوانان ایران گفت: اين جنگ، جنگ با اهريمن است، پس هشيار باشيد و بدانيد هر كه در اين جنگ كشته شود، از گناهان پاك گشته، به بهشت خواهد رفت. هر كه از شما خون يكى از لشکریان سَلم و تور را بريزد، نامش به نيكی جاودانه خواهد ماند. جنگ آغاز شد. سربازان منوچهر آنچنان سربازان سلم و تور را کشتند که صحرا دریای خون شد. در پایان نبرد، منوچهر با نیزه بر پشت تور زد و سپس سرِ او را برید و تنش را خوراک حیوانات کرد.
سرش را هم آنگه ز تن دور كرد
دد و دام را از تنش سور كرد.[1]
منوچهر سر بریدهی تور را برای فریدون فرستاد. هنگامی که فریدون سرِ بریدهی پسر نااهل خود را دید خوشنود شده؛ بر منوچهر آفرین کرد. سپس منوچهر قارَن (از فرماندهان سپاه ایران) را مخفیانه و شبانه با چند هزار جنگجو به سوی دژی که سربازان تور در آن بودند فرستاد. آنان با حیله و فریب، وارد دژ شدند. لشکریان ایران 12 هزار نفر از سربازان تور را کشته، جوی خون روان کردند و غنیمت بسیار گرفتند.
بكشتند از يشان فزون از شمار
همى دود از آتش بر آمد چو قار
همه روى دريا شده قيرگون
همه روى صحرا شده جوى خون[2]
سَلم که در مقابل منوچهر ناتوان شده بود، خواست از میدان جنگ بگریزد. اما منوچهر به سوی او تاخت و با شمشیر چنان به گردن او زد که سر از بدنش جدا شد. منوچهر دستور داد سرِ سَلم را (که عموی مادرش بود)، بر نیزه کنند:
يكى تيغ زد زود بر گردنش
بدو نيمه شد خُسروانى تنش
بفرمود تا سَرش برداشتند
به نيزه به ابر اَندر افراشتند[3]
پس منوچهر سر بریدهی سَلم و گنجهای بسیاری که غنیمت گرفته بودند، را به نزد جدّش فریدون فرستاد. منوچهر به نزد فریدون بازگشت و در روز 28 مهرماه، فریدون دستور داد که منوچهر بر تخت بنشیند و سپس با دست خود، تاج شاهی بر سر منوچهر نهاد و اینگونه منوچهر پادشاه ایران شد.
از شاهنامه چنین فهمیده میشود که افراد بَددِل و پلید مثل سلم و تور، در دنیا و آخرت، زیان میبینند. پیروان آنان و کسانی که در به قدرت رساندن آنان نقش داشتند هم زیان خواهند دید.
پینوشت:
[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 51.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 1، ص 158.
[2]. فردوسی، همان، ص 53.
[3]. فردوسی، همان، ص 54.
افزودن نظر جدید