سَلم و تور و ایرج، سر و ته یک کرباس نبودند!

  • 1403/03/20 - 10:51

از شاهنامه می‌توان این‌گونه فهمید که دو‌گانه خوب و بد، دوگانه مصلح و مفسد، دوگانه خیر و شر در جریان است. امروز در آسمان و زمینِ سیاست ایران، کسانی را داریم که همچون سلم و تور هستند، پر از خشم، کینه، بددلی و خودپرستی. کسانی را هم داریم که مانند ایرج هستند، لبریز از خیرخواهی و خوش‌قلبی.

عبرت از شاهنامه: سَلم و تور و ایرج، مثل هم نبودند، سر و ته یک کرباس نبودند!

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در عرصه معادلات سیاسیِ ایران، به ویژه در میان عوام، گاهی شنیده می‌شود که برخی می‌گویند: «مسئولین یا کاندیداها سر و ته یک کرباس‌اند. همه مثل هم هستند» و سخنانی از این دست... اگر بخواهیم منصفانه به قضیه نگاه کنیم، آن‌گاه درخواهیم یافت که چنین سخنانی درست نیستند. تجربه این دو قرن گذشته (از تاریخ معاصر ایران) نشان می‌دهد که همواره در میان کارگزاران، برخی نفوذی بوده و هستند و برخی دلسوز و خیرخواهِ ایران و اسلام. برخی خائن هستند و برخی خادم. برخی رذل و منفعت‌ طلب هستند و برخی شریف و شهید.

در شاهنامه هم چنین عبرت و حکمتی وجود دارد. فردوسی می‌گوید: چند برادر که همگی از یک پدر هستند و همگی بر سر یک سفره نان خوردند، اما ممکن است زمین تا آسمان با یکدیگر متفاوت باشند. چنانکه در شاهنامه آمده است:

فریدون پادشاه ایران با دو خواهرِ جمشید (طبق برخی روایات: دو دختر جمشید) به نام‌های شهرناز و ارنواز پیمان زناشویی بست. پس از مدتی، شهرناز، دو پسر (به نام‌های سَلم و تور) و ارنواز یک پسر (به نام ایرج) برای فریدون زاییدند. مدتی گذشت، فریدون قلمرو خود را سه بخش کرد: نخست، روم را به سَلم بخشید، سپس ترک و چین را به تور سپرد. ایران و یمن، را نیز به ایرج بخشید. اما سلم و تور، از این بخش کردن، خشنود نشدند؛ بلکه به ایرج حسد ورزیده و برای کشتن او مهیا شدند. آن دو، فرستاده‌ای به سوی فریدون راهی کرده؛ پیامی سراسر بی‌ادبی و جسارت به او رساندند. سلم و تور، پدر را تهدید کردند که اگر خواسته‌ی ما را برآورده نکنی، سپاهی گرد می‌آوریم و ایران را ویران می‌کنیم. فریدون از شنیدن پیام، خشمگین و آزرده شد. به سلم و تور، پیام فرستاد که دست از حرص و حسد بردارید و راستی پیشه کنید.

پس ایرج به سوی برادرانش روانه شد تا با آنان دوستی و مدارا کند. سلم و تور، به تندی با ایرج سخن گفتند. لیکن ایرج به آنان گفت که من نه تاج می‌خواهم و نه تخت. آنچه می‌خواهید برای شما باشد. من به گوشه‌ای از گیتی می‌روم و به آن بسنده می‌کنم. سلم و تور، لب به ناسزا باز کردند، اما ایرج، همچنان سکوت کرد. تور چنان از خشم و حسد لبریز بود که چهارپایه‌ای را برداشت و بر سر ایرج کوبید. ایرج گفت: برادر... می‌خواهی مرا بکشی و دل پدر را بسوزانی؟ پس تور، خنجری زهرآگین به دست گرفت و سر ایرج را از بدن جدا کرد:

سر تاجوَر زان تن پيلوار
به خنجر جدا كرد و برگشت كار [1]

تور سر بریده‌ی ایرج را به سوی پدر فرستاد. فریدون که این را دید و آنچه گذشت را شنید، به زمین افتاد. خاک بر سر خود ریخت و صورت خود را خراشید و در اندوه فرو رفت. بعدها منوچهر نوه‌ی ایرج، انتقام خون پدربزرگش را از سلم و تور گرفت.[2]

فردوسی درست و منصفانه تاریخ را روایت می‌کند و از بددلی برخی از اشراف ایران سخن می‌گوید. از این روایت شاهنامه می‌توان این گونه فهمید که دو گانه خوب و بد، دو گانه مصلح و مفسد، دو گانه خیر و شر در جریان است. نمی‌توان همه را به یک چشم دید. امروز در آسمان و زمینِ سیاست ایران، کسانی را داریم که همچون سلم و تور هستند، پر از خشم، کینه، بددلی و خودپرستی. کسانی را هم داریم که مانند ایرج هستند، لبریز از خیرخواهی و خوش‌قلبی.

کارنامه‌ها متفاوت است. اندیشه‌ها متفاوت است. شاکله هر کس متفاوت است. مسیرها و عاقبت‌ها نیز متفاوت هستند. 

پی‌نوشت:

[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 42.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 1، ص 158.
[2]. فردوسی، همان، ص 48-54.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.