عبرت از شاهنامه | اعتماد به دشمن، انسان را هلاک می‌کند

  • 1403/03/19 - 10:48

حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه روایت می‌کند که سیاوش به دشمن اعتماد کرد، اما عاقبت سر بریده شد. از داستان زندگی او می‌توان چنین عبرت گرفت که به سخن دشمن اعتماد نکنیم. اکنون که انتخابات نزدیک است، دشمنان ایران، مردم را به عدم حضور در انتخابات دعوت می‌کنند. بر انسان خردمند لازم است که بیدار باشد...

 اعتماد به دشمن، انسان را هلاک می‌کند

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ سیاوش پسر کی‌کاووس (پادشاه ایران) از پدر و نامادری‌اش دلگیر بود. بسیاری به او تهمت زدند که در پی رابطه نامشروع با نامادری‌اش بود، در حالیکه سیاوش بی‌گناه بود. پس سیاوش تصمیم گرفت که در گوشه‌ای دیگر از این جهان به زندگی ادامه دهد. در این هنگام، افراسیاب تورانی که از داستان آگاه شد، توطئه کرد. نامه‌ای به سیاوش نوشت و از او خواست که در سرزمین توران، به خوبی و خوشی و با احترام زندگی کند.

سیاوش نیز پذیرفت و با 300 تن از یارانش به سرزمین توران رفت. افراسیاب تورانی هم فرمان داد تا از آنان به خوبی میزبانی کنند. پس سیاوش و افراسیاب تورانی با هم دیدار کردند و بسیار یکدیگر را ستودند. حدود یک سال، سیاوش در سرزمین توران زندگی کرد و با دخترِ خردسال پیران (یکی از اشراف توران) پیمان زناشویی بست. پس از مدتی، فرنگیس دختر افراسیاب را نیز به همسری گرفت و افراسیاب تورانی، با شادی، بخشی از توران را به سیاوش بخشید.[1]

پس از مدتی، برخی نزد افراسیاب تورانی، از سیاوش بدگویی کردند که او هر روز قدرت و شوکت بیشتری پیدا می‌کند و این برای تاج و تخت پادشاهی شما خطرناک است. پس افراسیاب تورانی، به سیاوش بدگمان شد. او با لشکری با سوی سیاوش تاخت. سیاوش که از داستان آگاه شد، همسرش فرنگیس (دختر افراسیاب) را فراخواند و با چشمانی خون‌بار به او وصیت کرد که از ما پسری زاده خواهد شد، نامش را کی‌خسرو بگذار. سپس به سوی اسبش بهزاد رفت و به او وصیت کرد که پس از من، با هیچ کس سازگاری نکن، تا اینکه کی‌خسرو به سن جوانی برسد و به خونخواهی من برخیزد. آن هنگام، با او بساز تا سوار بر تو، انتقامِ خون من را بگیرد. پس از آن سیاوش، پای همه اسب‌هایش را برید و همه جواهرات و گنج‌هایش را به آتش کشید.

سیاوش به یاران ایرانی‌اش دستور داد که زره به تن کنید تا به سوی ایران برویم. در میانه‌ی راه، افراسیاب با لشکرش به سیاوش رسید. سیاوش گفت که من گناهی نکردم. بلکه دیگران از من نزد شما بدگویی کرده‌اند. اما افراسیاب به یارانش فرمان داد تا سیاوش و یارانش را بکشند. یاران سیاوش کشته شدند. در نهایت، سیاوش بر زمین افتاد و در خون غلتید. سپس دستانش را بستند. پس یک تورانی، چنگ بر موی سیاوش زده؛ او را بر خاک افکند و سر از بدنش جدا کرد.[2]

سیاوش خیرخواه و بی‌گناه بود، اما خطا کرد. به دشمن اعتماد کرد، پس زیان دید. شاهنامه به ما درس می‌دهد که نباید به دشمن بدخواهِ بددِل اعتماد کنیم، چه در ساحت سیاست، چه در فرهنگ، چه در اقتصاد.

اکنون که انتخابات ریاست‌جمهوری را در پیش داریم، جا دارد که به اندرز شاهنامه و این تجربه تاریخی، توجه کنیم. هنگامی که دشمنان ایران، مردم را به عدم حضور در انتخاب یا «حضور و انتخاب یک گزینه خاص» امر می‌کنند، بر انسان خردمند لازم و ضروری است که از آنان پیروی نکند.

پی‌نوشت:
[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 205-252.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 1، ص 459-540.
[2]. فردوسی، همان، ص 264-265.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.