مباحث تاریخی
مرحب با قامتی بزرگ در وسط میدان در حال رجز خواندن بود و مبارز میطلبید، کلاهخود زرد رنگش بر هیبت او میافزود، علی (علیه السلام) با قامتی استوار و هیبتی حیدری به سوی میدان رهسپار شد و در حالیکه رجز میخواند به سوی مرحب حملهور شد، لحظاتی بیشتر نگذشت، که علی چنان شمشیر را بر فرق مرحب کوبید که کلاهخود و سر را درهم شکست.
معاویه کسی بود که در اوج برخورد جاهلیت با اسلام، لحظهای از سردمداران کفر دوری نگزید، حتی روزی که پدرش ظاهراً به اسلام گروید، او را، با اشعاری نکوهش و مورد هجمه قرار داد و اگر این اشعار را بخوانیم، خواهیم فهمید که دشمنی معاویه با اسلام، حتی از پدرش ابوسفیان که محور شرارت و سردمدار جنگهای خونین بر علیه پیامبر بود، بیشتر است.
تاریخ زندگی هر فرد، بیانگر حوادث گوناگون و مسائل پیچیدهای است که توسط آن میتوان به عمق افکار و عقاید افراد رسید، اما برخی از روی نابخردی و کینه و تعصب، تاریخ را آنگونه که خود صلاح میدانند، استنباط میکنند، بدون اینکه فکر کنند آن شخص که بوده و چه کارهایی را انجام داده است که ازجمله آنان میتوان از معاویة بن ابوسفیان نام برد.
خلیفه سوم در مکه مکرمه، ایمان آورد و به نقل تاریخنویسان، همواره تا رحلت پیامبر اکرم (ص)، ملازم ایشان بود و پس از رسول خدا، ۲۵ سال زندگی کرد؛ تعداد احادیثی که به او نسبت میدهند، ۱۴۶ حدیث است و معتقدان به سنت پیامبر از هزاران حدیث از سنت پیامبر اکرم، که توسط عثمان نقل نشده و یا از رسول خدا برای مسلمانان نقل نکرده، محروم شدند.
خانواده یکی از عوامل مهم شکل گیری شخصیت انسان است، و دین اسلام بر نقش و جایگاه این نهاد مقدس تاکید فراوانی دارد، لذا وقتی یک چهره تاثیرگذار در تاریخ اسلام را اگر بخواهیم مورد بررسی قرار دهیم ابتداً باید وضعیت و شخصیت خانوادگی آنها مورد تحقیق و بررسی قرار گیرند، تا آشکار شود که کانون مرکزی و ریشه اصلی و شخصیتی او چگونه بوده است.
مسلم است که معاویه و پدرش ابوسفیان سالیان زیادی به عنوان سرکرده و فرمان دهنده کفار و مشرکین و منافقین بر علیه پیامبر و مسلمین بودند، و با آنها جنگیدند، مصیبتهای فراوانی را بر اسلام تحمیل کردند؛ با تحریک این دو نفر، مشرکین و منافقین قریش، و قوم یهود، خون بسیاری از مسلمانان ریختند و اختلافات بیشماری در بین مسلمانان صورت پذیرفت.
با مراجعه به روایات صحاح نزد اهلسنت با مجموعهای از روایات متناقض پیرامون روزهی روز عاشورا مواجه میشویم که در بسیاری از موارد جمع میان آنها غیر ممکن است و ما را با ماهیت جعلی این موضوع بیشتر آشنا میسازد. به عنوان نمونه بخاری میگوید پیامبر اکرم به روزهی روز عاشورا امر میفرمود و حال آن که خود، این روز را روزه نمیگرفت.
سخنان پایانی عمروعاص در حالت احتضار: اکنون نمیدانم نزد خدا چه دلیل و عذری بیاورم. ای کاش، پشکلِ شتر جمع میکردم و این اموال را جمع نمیکردم. ای کاش سی سال قبل مرده بودم و با معاویه برای دنیایم همکاری نمیکردم و دینم را به دنیا نمیفروختم. احساس میکنم کوه رضوی بر گردنم سنگینی میکند و جانم از سوراخ سوزن میخواهد بیرون آید.
حضرت علی (ع) بزرگترین سردار اسلام بود که در رکاب پیامبر اکرم (ص) تمام گردنکشان قریش و کفار را به خاک نشانید و بقایای مشرکین قریش، در فتح مکه هم از سر درماندگی مجبور به اطاعت از اسلام شدند و مسلمان شدند، امیرلمؤمنین چه در حیات پیامبر و چه بعد از آن، پرچم جهاد بر ضد کفر و استکبار و اشرافیت غارتگر قریش را بر دوش کشیده بود.
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید از استادم پرسیدم آیا سزاوار نبود همانگونه که رسول خدا به دخترش زینب تکریم کرد و گردن بند را به او برگرداند، شیخین نیز به فاطمه (علیها السلام) تکریم و احسان میکردند و قلب فاطمه (علیها السلام) را در موضوع فدک نمیشکستند! مگر منزلت فاطمه (علیها السلام) در نزد پیامبر، کمتر از خواهرش زینب بود؟!
ابوبکر شخصیّتی سیّاس و باهوش بود. او در قضیهی خلافت آن چنان زیرکانه عمل کرد، که هنوز بعد از 1400 سال، زوایای اخلاقی و رفتاری او برای بسیاری ناشناخته مانده است. هنوز عدّهای چنان او را میپرستند، که گویی پیغمبری است معصوم از خطا و گناه، تا جایی که نفي عدالت او را، مساوی با کفر و اهانت به دین و اسلام میدانند.
اهلسنت در برخی موارد به روایاتی از عمر بن خطاب یا عایشه که بر تحریم گریه وارد شده، استناد جسته، که در پاسخ میگوییم: در روایت عمر فردی به نام «ابراهیم بن محمد بن ابی یحیی» به چشم میخورد که علمای اهلسنت او را دروغگو، دانسته، و در روایت عایشه شخصی به نام «ابن اسحاق» وجود دارد که نزد علمای علم رجال اهلسنت مورد اعتماد نیست.
فاطمه (علیها السلام) از دست شیخین ناراحت بود و این ناراحتی برای شیخین بسیار گران تمام میشد، زیرا همهی مردم شنیده بودند که پیامبر فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر کس او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است». از این رو به دنبال فرصتی بودند تا رضایت حضرت را به دست آوردند. اما با این سخن مواجه شدند: من از شما دو نفر راضی نیستم.
همین که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت، عدهای که از قرابت حضرت، برای خود کلاهی دوخته بودند، فرصت را مغتنم شمرده و در سقیفه جمع شدند. به خیال ناقصشان خواستند مشکل حکومت را حل کنند! ابوبکر را برای خلافت تعیین کردند و برای بیعت گرفتن از علی (علیه السلام) به زور متوسل شدند و درب خانه فاطمه (علیها السلام) را آتش زدند.