ماجرای آتش زدن درب خانه فاطمه (س) در منابع روایی اهل سنت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ همین که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت، عدهای که از قرابت حضرت، برای خود کلاهی دوخته بودند، فرصت را مغتنم شمرده و در جمع انصار در سقیفه جمع شدند و حتی در تجهیز جنازه پیامبر (صلی الله علیه و آله) شرکت نکردند. به خیال ناقصشان خواستند، مشکل حکومت را حل کنند! همان مشکلی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به امر خدا در حجه الوداع و در سرزمین غدیر حل کرده بود و علی (علیه السلام) را به عنوان جانشینی خود معرفی کرده بود. مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) درست نیندیشیده است و علی برای این کار مناسب نیست. ممکن است با این انتصاب، شوکت و عزت حکومت فرو ریزد! بنابراین باید فردی متصدی خلافت شود که در نزد مردم جایگاهی داشته باشد، تا دیگران از او حرف شنوی داشته باشند.
بالاخره تصمیم بر این شد که ابوبکر برای این کار مناسب است، زیرا او هم از قریش بود و هم پدر زن پیامبر (صلی الله علیه و آله). با دلایلی، مردم را گول زده و خود را دل سوز اسلام و مسلمین معرفی کردند و به این ترتیب از مردم ساده دل، بیعت گرفتند. اما با علی (علیه السلام) و یارانش چه باید میکردند، آنها به این راحتی راضی به بیعت نمیشدند، زیرا هنوز بیشتر از سه ماه از واقعه غدیر نمیگذشت، چگونه سلمان و ابوذر و ابن عباس و ... راضی به بیعت میشدند. چه باید میکردند! گفتمان و مذاکره کردند. نتیجه مذاکرات این شد که باید از علی (علیه السلام) بیعت گرفت، در غیر این صورت ممکن است شوکت اسلام به خطر بیفتد!
ابوبکر؛ به عمر و قنفذ گفت: اکنون بروید و از علی (علیه السلام) بیعت بگیرید. هنگامیکه به درب خانهی اهل کساء رسیدند، عمر فریاد زد: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اگر چه تو در نزد ما محبوب هستی، ولی اگر کسانیکه در این خانه جمع شدهاند، بیعت نکنند درب را آتش میزنم.[1]
فاطمه (علیها السلام): ای پسر خطّاب؛ خجالت نمیکشی و شرم نمیکنی! آتش آوردهای که خانه مرا بسوزانی!؟
عمر: بله آتش آوردهام که شما را بسوزانم، مگر اینکه با ابوبکر بیعت کنید.[2]
فاطمه (علیها السلام): در این خانه، فرزندان من هستند، آیا با این وجود باز هم خانه را آتش میزنی؟
عمر: آری؛ به خدا قسم آتش میزنم، مگر اینکه از خانه خارج شوند و بیعت کنند.[3] هیزم بیاورید و درب خانه را آتش بزنید.
هیزم آوردند و درب خانهی فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را آتش زدند، درب نیم سوخته شده بود، که عمر وارد خانه شد. فاطمه (علیها السلام): پدر جان کجایی، ببینی با دخترت چه میکنند! یا رسول الله! کجایی که ببینی با عزیزانت چه رفتاری دارند!
عمر: در این هنگام شمشیر را که در غلاف بود بالا برد و بر پهلوی فاطمه (علیها السلام) کوبید. فاطمه (علیها السلام): پدر جان به فریادم برس. در این هنگام بود که علی از شدت ناراحتی از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را با شدت به زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید.[4] این داستان، ماجرای آتش زدن درب خانهی فاطمه (علیها السلام) را به نقل از کتب اهل سنت به رشته تحریر در آورده است، تا شاید قلوب خفته برخی، بیدار شود.
پینوشت:
[1]. «إنّ أبابکر أرسل إلی علیّ یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة. فتلقّته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یا بن الخطّاب! أتراک علیّ بابی؟! قال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک.» أنساب الأشراف، بلاذری، دارالنشر، ج ۱، ص ۲۵۲. همین جملات را با عبارات دیگر ابوالفداء نقل میکند. أبو الفداء، المختصر فی أخبار البشر، دارالنشر، ج ۱، ص ۱۰۷
[2]. «يا بن الخطّاب اجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الأمّة».ابن عبد ربه اندلسى، عقد الفريد، طبع بيروت،1403 ه ق، ج 4، ص 260
[3]. «اى و اللَّه او ليخرجنّ و ليبايعنّ» بنا به نقل احقاق الحق، ج 2، ص 373.
[4]. «أنه لما يجب على غضب عمر و أضرم النار بباب على و أحرقه و دخل فاستقبلته فاطمة و صاحت يا أبتاه و يا رسول الله فرفع عمر السيف و هو فى غمده فوجأ به جنبها المبارك و رفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت يا أبتاه فأخذ على بتلابيب عمر و هزه و وجأ أنفه و رقبته» آلوسی، روح المعانی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415ق، ج2، ص120
افزودن نظر جدید