مبارزه حضرت علی (ع) با استکبار، پیش از خلافت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بدون تردید امام علی (علیه السلام) در سرتاسر حیات پرشور خود لحظهای از نبرد با استکبار، از پای نایستاد و جاودانه در تاریخ اسلام درخشید و در استمرار راه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ایمان به اصول و اعتقادات رسول خدا و دین پاک حضرتش، جان داد، حضرت علی (علیه السلام) چه در عصر و حیات پیامبر و چه بعد از آن، پرچم جهاد بزرگی را که پیامبر اسلام بر ضد کفر و استکبار و اشرافیت غارتگر قریش، بر دوش کشیده بود، خود آن پرچم را بهدوش کشید، منتها این بار، کار سختتر و دشوارتر از آنچه که پنداشته شده بود، برای او رقم خورد؛ چرا که پیامبر اکرم با استکباری در نبرد بود که در لباس شرک و کفر از خود دفاع میکردند، ولی این بار استکبار از آستین مسلمین بیرون آمده بود، که به نام اسلام و دین، جنگهای خونینی به راه انداختند و آیات قرآن را به سلیقه خود توجیه میکردند، که این خود تهدیدی جدّی برای تمامیّت اسلام ناب پیامبر و آموزشهای اصیل رسول خدا به امت خود بود.
حضرت علی (علیه السلام) بزرگترین سردار اسلام بود که در رکاب پیامبر اکرم تمام گردنکشان قریش و کفار دین اسلام را به خاک نشانید و از طرف دیگر بقایای مشرکین قریش، در فتح مکه هم از سر درماندگی مجبور به اطاعت از اسلام شدند و خود را تسلیم کردند و مسلمان شدند. اما اینان منتظر فرصتی بودند تا بیاعتقادی خود را نسبت به دین اسلام آشکار کنند و سعی میکردند بهطور مخفیانه آتش اختلاف را دامن بزنند و شکاف ایجاد کنند، و این شکاف بعد از رحلت پیامبر اکرم در ماجرای سقیفه بنیساعده که منجر به خلافت ابوبکر گردید، نمایان شد، ابوسفیان خود سالها با پیامبر در جنگ بود و حقارت تسلیم شدن در برابر پیامبر در فتح مکه را از یاد نبرده بود، لذا سراسیمه با جمعی دیگر نزد عموی پیامبر، عباس آمدند و ناخشنودی خود را از این قضیه ابراز کرد و معترضانه خطاب به عباس بن عبدالمطلب کرده و گفت: «ما بال هذا الامر فی الامر فی اقلّ حیّ من قریش والله لئن شئت لاملانّها خیلاً و رجلاً.[1] چه شده که امر مهم خلافت به پستترین تیره قریش (یعنی بنی تمیم که ابوبکر از این قبیله بود) افتاد، بهخدا قسم اگر بخواهی با اینان به نبرد بایستی، صحرای عرب را از سواره و پیاده پر میکنم». بعد با تاسف میگوید: برخیزید تا به نزد علی (علیه السلام) برویم و با او به خلافت بیعت کنیم... و شتابان خود را نزد حضرت رساندند، اما چون حضرت علی (علیه السلام) او را بهخوبی میشناخت و از سوابق او و دشمنی او با اسلام بیشتر از هر کس دیگر آگاه بود و نیک میدانست که ابوسفیان در پی احیای عصبیت جاهلیت است، لذا به او فرمود: «هذا ماء آجن و لقمه یغصّ بها اکلها.[2] این خلافت، آب گندیده ناگوارایی است و لقمهای است که در گلوی خورنده آن گرفته میشود».
و یا در برابری غنائم جنگی با صراحت تمام رو به عمربن خطاب میکند و میفرماید: میان مهاجر و انصار و اصحاب پیامبر و مسلمین هیچ فرقی نیست و همه باید بهصورت مساوی از بیت المال که شخص شما که خلیفه هستید تا عرب بادیه نشین، سهم خود را بگیرند و بعد در جایی دیگر خطاب به طلحه بن عبیدالله و زبیر بن عوام در زمان حکومت خود به آنان میفرماید: «فوالله ما انا و اجیری هذا الّا بمنزله واحده.[3] بهخدا سوگند من و این کارگرم در این موضوع (سهم از بیت المال) هیچ فرقی نداریم و به یک منزلت میباشیم».
و همچنین در زمان خلافت عثمان هم امام علی (علیه السلام) اعتراض میکند و به خلافت بناحق عثمان که با دسیسهبازی و کینه توزیهای سردمداران استکبار شکل گرفته بود خط بطلان میکشد به طوریکه وقتی عبدالرحمن بن عوف دست عثمان را بهعنوان خلیفه گرفت و با او بیعت کرد، به حضرت علی (علیه السلام) گفت: با عثمان بیعت کن و گرنه گردنت را میزنم و امام علی (علیه السلام) با اجبار بیعت کرد، اما به اینان فرمود: این اول بار نیست که بر ضدّ ما متحد شدهاید، ما هم صبر میکنیم.[4]
تا اینکه خلافت به حضرت رسید، اما در کنار این خلافت، غده سرطانی و منحوس بنیامیه، معاویه بن ابوسفیان که از بستگان عثمان بود، و در زمان خلفای قبلی در شام ریشه دوانده بود، سر برآورد، لذا حضرت با معاویه که استکبار مجسم قریش بود، درگیر شد تا او را مهار کند، اما این جرثومه فساد با مخالفت کردن و کارشکنیهایی که در مناطق شامات و بلاد مسلمین میکرد، سنگ و خار و خاشاک جلوی پای حضرت میانداخت و در زمان خلافت امام علی (علیه السلام) خود مسبب جنگ صفین گردید، جنگی که باعث شد، مسلمین گمراه و تابع امیال نفسانی بر امیرالمومنین علی (علیه السلام) شمشیر بکشند و جان خود را بهخاطر استکباری چون معاویه از دست بدهند، و این حرکت از همسر پیامبر عایشه دختر ابوبکر هم صادر شد و جنگ جمل به راه انداخت که باز مسلمین بهخاطر همین استکبار جان خود را از دست دادند که وقایع آن در کتب تاریخی شیعه و اهل سنت بیان شده است.[5]
پینوشت:
[1]. تاریخ طبری، ابن جریر طبری، دارالفکر، بیروت، لبنان، (1418ق)، ج4 ص242.
[2]. نهج البلاغه، سید رضی، چاپ فرهنگ، تهران، ترجمه فیض الاسلام، (1366ش)، خطبه 5.
[3]. ادوار فقه، محمود شهابی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و نشر، تهران، ج1 ص507.
[4]. ترجمه الغدیر، علامه امینی، کتابخانه بزرگ اسلامی، ترجمه محمد شریف رازی، ج19 ص50.
[5]. تاریخ طبری، ابن جریر طبری، دارالفکر، بیروت، لبنان، (1418ق)، ج3 ص52.
مروج الذهب، مسعودی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، (1422ق)، ج5 ص187.
افزودن نظر جدید