بهائیت
پیامبرخواندهی بهائی با اطلاق لقب "مشرک" به مخالفین خود، آنها را همچون چوب خشک لایق آتش دانسته و از ارتباط پیروانش با ایشان نهی کرده است. اما به راستی اگر پیشوای بهائیت، مخالفین خود را مشرک و لایق آتش میدانست، پس انتساب آموزهی وحدت عالم انسانی و برچیدن اختلافات عقیدتی به او، چه معنایی جز عوامفریبی دارد؟!
عبدالبهاء، آموزهی اُلفت و محبّت را ابداع و اختراع پدر خود عنوان کرده است. اما این پیشوای بهائی در برخی مواقع، دُمب خروسش بیرون زده و به غیرابداعی بودن آموزهی اُلفت و محبّت توسط پدرش اعتراف کرده است. بنابراین در منطق بهائیت، چگونه ادعای اختراع آموزهی اُلفت و محبّت، با اعتراف به تقلیدی بودن آن قابل جمع است؟!
در حالی که مبلّغان بهائی بر اساس اصل هم زیستی با سایر ادیان، مدعی حرمت قَطعی توهین به علمای اسلام و شیعه هستند، شاهد جسارتهای بُهت آوری از جانب پیشوایان بهائیت به ساحت جلیل القَدر علمای اسلام (خصوصاً شیعه) هستیم. اما آیا این رفتار پیشوایان بهائیت، چیزی فرای دورویی، نیرنگ و عوامفریبی در این فرقه است؟!
در حالی که پیامبرخواندهی بهائیت، دیدار پیروان خود با مشرکین (: بخوانید تمامی منکرین مقام حسینعلی نوری) را حرام اعلام کرده؛ تشکیلات بهائیت از نبود خط کشیهای فکری در این فرقه سخن میگوید! اما به راستی اگر پیشوایان بهائی غیربهائیان را چنین میپنداشتند، پس چرا هنگام تبلیغ دست به دامن تزویر شده و باور خود را وارونه جلوه میدهند؟!
مدعی پیامبری بهائیت، پیروانش را از انتساب القابی به دیگران، که خود دوست نمیدارند، منع کرده است. این در حالیست که پیامبرخواندهی بهائی، انواع و اقسام القاب زشت و زننده را نثار غیربهائیان کرده است. با این حال، پیامبرخواندهی بهائی یا از انتساب چنین القابی به خود استقبال میکرده و یا میان گفتار تا عملش، بسیار فاصله بوده است!
عبدالبهاء، با انتساب آموزهی تساوی انسانها به پدر خود، تمام بشر را مساوی دانسته و تقسیم انسانها را به لحاظ عقیدتی، خطا پنداشته است. اما جالب آنکه عبدالبهاء، بر خلاف ژست تبلیغاتیاش پستترين بهائیان را برتر از بهترین غيربهائیان معرفی کرده است. اما آیا بهتر نبود که عبدالبهاء به عنوان پیشوایی به ظاهر الهی، دورویی را کنار گذارد؟
مبلّغین بهائی در توجیه تبدل ادعاهای علیمحمد باب، او را در اصل دارای مقام خدایی و پیامبری دانسته که ادعای بابیت و مهدویتش را پوششی برای پذیرش مردم در ابتدا دانستهاند. اما بر فرض که این توجیه باب را قبول کنیم و او را به عنوان پیامبری اولوالعزم بپذیریم، پس تکلیف امام زمان (علیه السلام) و موعود اسلام چه میشود؟!
شوقی افندی در دلیلتراشی برای حقانیت بهائیت مدعی شد که تمام حکومتها و جوامعی که با بهائیت مخالفت کردند، دچار مصائب و سرنگونی شدهاند. این در حالیست که که بر خلاف ادعای شوقی افندی، تعدادی از حکومتهای سرشناس حامی بهائیت که رهبران بهائی، بعضاً آرزوی بقاء و دوام سلطنت آنها را میکردند، ساقط شدهاند.
عبدالبهاء، با حکم الهی قصاص به مخالفت پرداخته و حق قصاص را از متعدیعلیه و ولیدم ساقط دانسته است. این در حالیست که اولاً: قانون قصاص به عنوان عاملی بازدارنده، ضامن امنیت جامعه، اجرای عدالت و جایگزین انتقام کور است. ثانیاً: پیامبرخواندهی بهائیت، صراحتاً از حکم قصاص نفس در برابر نفس و حتی قصاص نفس در برابر خانه سخن گفته است.
پیامبرخواندهی بهائیت، کثرت نوشتهجات مدعی پیامبری را نشان برتری او دانسته است. اما لازم است بدانیم که این دلایل حقانیت و برتری بهاء، سرشار از هزلهگوییهایی است که حتی بهائیان نیز از تکرار آنها شرم دارند. با این حال، چگونه هزلهگوییهایی که ناشی از مصرف مشروبات الکلی بوده را میتوان به عنوان وحی الهی و نشان برتری بهاء دانست؟!
یکی از پیجهای تبلیغی بهائیت با استناد به خبرگزاری مهر، گم شدن متن توبه نامهی باب در مجلس را دلیلی بر انکار اصل توبهی علیمحمد شیرازی گرفت. اما به راستی اگر مشکل بهائیان سند توبهی باب است، که شرح آن در کتابهای معتبر ایشان به تفصیل ذکر شده و اگر به دنبال بهانهجویی هستند که این خبر، بهانهی خوبی است.
پیامبرخواندهی بهائیت ورود خود به عراق را عامل گسترش صلح در این کشور دانسته است. این ادعا در حالیست که بر اساس قرائن موجود و به اعتراف خواهر خود، وی عامل گسترش خشونت و جنایت در این کشور بود. اما به راستی که حسینعلی نوری، چگونه با خیال اینکه گذر زمان موجب فراموشی جنایات او میشود، خود را عامل گسترش صلح معرفی نموده است؟!
عبدالبهاء، در عین حالی که بیت العدل را معصوم پنداشته، با طرح صورت امکان گناه و خطای اعضای این نهاد، ولی امر را مسئول اخراج اعضای خاطی دانسته است. اما به راستی چگونه از نهادی معصوم میتواند خطا سر بزند؟! از طرفی، با قطع سلسلهی ولیامرها در بهائیت، چه کسی مسئول رسیدگی به فساد اعضای بیت العدل میباشد؟!
حسینعلی بهاء در جایی مطالب خود را عین کلمات باب خوانده که هیچ نسخی در آن صورت نگرفته؛ اما در جایی دیگر، کتاب بیان را تا سطح زیادی پایین آورده است. اما این تناقضگوییهای بهاء، تنها به این صورت قابل توجیه است که او در ابتدا، با هدف جذب بابیها، ادعای برتری آثار خود و نسخ آثار باب را رد کرده و در ادامه، خلاف آن را مطرح نموده است.