ملی گرایی

رستم درشاهنامه چهرهای قدرتمند دارد. خود را اهل تدبیر و شخصیتی عاقل میدانست، اما مسئولیتپذیر نبود. به علاوه اینکه چندان صداقت نداشت. شاهنامه به ما میگوید چنین کسانی، شاید چند روزی کارشان پیش برود. اما عاقبت گرفتار زیان خواهند شد.

در دوران سلسله اشکانیان، انجمنی به نام مِهِستان وجود داشت که در موضع یک مجلس مشورتی، در یکی از عالیترین مراتب حکومت ایفای نقش میکرد. این مجلس متشکل از اشراف و درباریان بود و مردم در آن نقشی نداشتند. از همین روی به نظر میرسد که نمیتوان آن را به انتخابات یا نقش مردم در تعیین سرنوشت ربط داد.

طبق قانون اساسی، نظام جمهوری اسلامی ایران که با رأی مردم مستقر شده، موظف به ترویج تعالیم قرآن و اهلبیت علیهمالسلام است. یک زرتشتی یقینا به چنین چیزی باور ندارد، پس چگونه میتوان شخصی را در جایگاهی قرار داد که خودش هم آن را قبول ندارد و به آن جایگاه باور ندارد؟

هُجیر (پهلوان ایران) گفت: اگر گودرز در ایران نباشد، تن من مباد! اما جریان باستانگرا و ناسیونالیست، مصرع اول را تحریف کرده و مصرع دوم را جعل و به آن الحاق کردند. چنین شد: چو ایران مباشد، تن من مَباد، بِدین بوم و بَر، زنده یک تن مَباد!

طبق شاهنامه، رابطه کیکاووس و مردم، رابطه برده و ارباب بود. او فردی متکبر بود. کیکاووس هر چند ادعای عقل و خرد داشت، اما هوسباز و بیتدبیر بود. بیرحم بود و جز منفعت و لذت خود، به چیزی دیگر فکر نمیکرد. شاهنامه به ما میگوید چنین اشخاصی که به هر قیمت در پی ارتفاع گرفتن هستند، به حال ایران سودمند نیستند.

فردوسی در شاهنامه، مازندران را سرزمین دیوها نامیده و میگوید کیکاووس پادشاه ایران باستان در حمله به مازندران، زنان و کودکان را قتل عام کرد و دارایی مردم را به غارت برد.

«خسرو پرویز» با حمایت بیگانه روی کار آمد و دیدیم که رفتارهای ویرانگر بسیاری مرتکب شد که موجب آسیب به ایران شد. از این سخن فردوسی، اینگونه عبرت به دست میآید: کسی که دشمن برای روی کار آوردن او هزینه میکند، برای ایران سودمند نیست.

علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی از سویی فردوسی را به خاطر زنده کردن داستانهای باستانی سرزنش میکند و از سویی دیگر، او را به سبب مسلمان و شیعه بودنش میستاید.

جریان تمدنگرای شیعه، شاهنامه را کتاب حکمت و متنی دربردارنده عبرت میدانند. آنان فردوسی و شاهنامه را میستایند و برخی از این ستایشها در آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی و همچنین در آثار شهید مرتضی مطهری متجلی است.

شاهنامه روایت میکند در پایان حکومت پیشدادیان، ایران گرفتار قحطی شد و از سویی به اشغال دشمنان درآمد. در آن زمان پهلوانان ایران، کِیقباد (نخستین حاکم سلسله کیانیان) را بر تخت نشاندند و مردم نیز به صحنه آمدند. پس ایرانیان بر دشمنان پیروز شده و ایران نجات یافت.

ضحاک، پادشاه ستمگر ایران باستان با حضور بجا، گسترده و سازنده مردم در صحنه ساقط شد، اگر مردم نبودند، این پیروزی هم به دست نمیآمد. شاهنامه ما را به عبرت از تاریخ فرا میخواند. باشد تا پند بگیریم.

در عصر حکومت کیومرث، دیوها به فساد مشغول بوده؛ بیگناهان را به قتل میرساندند. اما هوشنگ با سپاهی از مردمان و جانداران صحرا به دیوها تاخته، آنها را تار و مار کرد. پیروزی او بر دیوها را میتوان نتیجه حضور گسترده و جامع مردم در صحنه تلقی کرد.

فریدون پادشاه ایران باستان، فرستادهای فرستاد تا برای سه پسرش، سه دختر نجیب، پوشیده و محجبه پیدا کنند. فریدون چنان بر سر مسائل ناموسی، حساس و غیور بود که اصرار داشت سه دختری که برای پسرانش انتخاب میشوند، علاوه بر پنهان بودن از دیده نامحرمان، نباید نام داشته باشند تا هیچ کس حتی آنان را صدا هم نکرده باشد.

یکی از مباحث بحثبرانگیز در تاریخ ایران باستان، چراییِ سقوط شاهنشاهی هخامنشی است. برای این امر، دلایلی ذکر میشود، دلایل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. اما یکی از مهمترین دلایل که معمولاً نادیده انگاشته میشود، از این قرار است: عدم حضور فراگیر و سازنده مردم در صحنه! به نظر، لازم و ضروری است که از تاریخ، درس بگیریم.