عرفانهای نوظهور
درست است که عقل در پارهای از ساحتها نمیتواند به طور مستقل، شهودهای عرفانی را درک کند، ولی حاصل مکاشفه را نفی نمیکند و از این جهت موضع « انکار » ندارد. اشکال اکهارت بیاعتنایی به قوه عاقله و مدرکه انسان است. وی با این شعار که سلوک معنوی، کار دل است و فعالیت ذهن، کار قوای عقلانی و محاسبهگر انسان است، عقل را منشاء و ریشه فعالیت ذهن معرفی میکند و سهمی در سلوک معنوی به عقل نمیدهد.
ایمان به سحر و افسون و حرکات جادویی از اعتقاداتی است که بوداییان تبت از هندوان اخذ کرده و با دین خود در آمیختهاند. مردم عادی تبت سعی میکنند از طریق اوراد و اذکاری توجه خدایان بودایی را برای جذب خیر و دفع ضرر جلب کنند و در حال ادای ذکرهای خود با ترسیم نقوش تخیلی در فضا، طلسمی ایجاد کنند تا ارواح خبیث و شیاطین موذی پراکنده در کوهها و بیابانها دفع شوند.
اکهارت از این نقطه غفلت کرده که به فراسوی خود رفتن، نقض غرض است؛ زیرا انسانها نیامدهاند که خوب و بد را یکسان ببینند. نیز نیامدند به فراسوی خوبی بروند، بلکه آمدهاند با گذر از بدی به خوبی و نیکی برسند. اگر قرار باشد که نیکی و بدی هردو یکسان باشد و هردو در ارزشمندی و یا بیارزشی برابر باشند، پس اکهارت در تعلیماتش دنبال چیست؟ آیا غیر از این است که چون اموری را مطلوب و دلپسند به آن دعوت میکند؟ آیا اکهارت به « ناخوب » دعوت میکند؟ فراسوی خوبی، بدی است، نه کمال.
واژه بخشش در کلمات اکهارت به معنی چشمپوشی از داشتههای خویش و شریککردن دیگران در داراییهای خود نیست، بلکه به معنی چشمپوشی از نگرانیها و گذشتن از خود است؛ به عبارت دیگر بخشش در نظام اندیشه اکهارت، نه با سرگذشت دیگران پیوند میخورد، نه با انگیزه ورود به عالم معنا و کسب فضیلت اخلاقی انجام میشود؛ یعنی نه خدا در آن به چشم میخورد و نه رسالت اجتماعی در آن دیده میشود.
در مکتب اکهارت نه ایمان، باور و اعتقاد سهمی دارد و نه خدامحوری و خداگرایی؛ نه ظلمستیزی دیده میشود و نه خروش و حماسه؛ نه اقدام و مجاهدت دیده میشود و نه تقوا. اکهارت توله عصاره تمام تعلیمات خود را در کتاب نیروی حال خلاصه کرده؛ این کتاب که در بر دارنده آموزههای جدید وی در باب معنویت است، در حقیقت تجربه شخصی او در سلوک درونی گمراهش است.
وی به رغم اینکه احساس ناخوشنودی رایج در غرب را بجا و ظهور تمدن صنعتی غرب را در رشد ناخوشنودی بسیاری موثر میداند، باز توجهی به تغییر ساختار این فرهنگ و ضرورت تجدید نظر در شالوده « اومانیستی » و بنیاد « سکولاریستی » تمدن غرب ندارد و فقط به رضایت دعوت میکند و وظیفه انسان را تسلیم شدن در « تسلیم شدن به اوضاع موجود » خلاصه میکند. وی حتی حاضر است منشا مشکلات را فرضیهای به نام « بدن درد آلود جمعی » معرفی کند، اما صحبتی از تمدن سرمایهداری نکند.
آنچه اکهارت توله به آن دعوت میکند، تسلیم درونی است که وی نام آن را « پذیرش حال » میگذارد. از همین منظر است که از تسلیم حرف میزند و تسلیم را در زیستن در حال میداند و نه داشتن باوری مشخص. وی تمامی باورها را مخدوش میداند و هیچگاه باور به خدا را استثنا نمیکند و میگوید شما را به هیچدین و باوری فرا نمیخوانم. از شما میخواهم که همه چیز را فراموش کنید و فقط حال را دریابید.
در معنویتهای جدید غربی قانونی وجود دارد که « هرچه منفی است، باید محو شود ». اکهارت به این قانون کاملا وفادار است و از آنرو که عامل منفیبافی را « ذهن » میداند، تلاش میکند در دو مرحله، ذهن را مهار کرده و این مشکل را حل نماید. اوّل اینکه « در حقیقت، مشکل، وجود خارجی ندارد ». دوم اینکه « ذهن باید در جایگاه تماشاچی بنشیند، نه بر مسند قضاوت »؛ به عبارت دیگر تلاش میشود هیچچیز، منفی دیده نشود تا « ضرورت مقابله » شکل نگیرد.
اکهارت در سراسر کتابهایش، مراقبههایی را برای استفاده از گنج درون لازم میداند. اگر قرار بود یک تنبه و آگاهیبخشی کافی باشد، شایسته بود که اکهارت وقت خویش را در سمینارهای معنویاش هدر نمیداد؛ شش کتاب نمینوشت و در کتاب زمینی نو، طرح آخرالزمانی برای آینده بشر پیشنهاد نمیداد و فقط به انعکاس یک خبر بسنده میکرد: « نفس شما گنجی بزرگ است »؛ که البته برای گزارش این خبر، یک کاغذ یادداشت هم کافی بود!
اکهارت از یونگ بسیار تاثیر پذیرفته است؛ نظریه « ضمیر ناخوداگاه جمعی » یونگ بهصورت پررنگی در آثار اکهارت منعکس شده است. در اندیشه یونگ، ضمیر ناخودآگاه مجموعه تمام کهنالگوها و مخزن تمام پدیدههایی است که بشر از دورترین و تاریکترین مراحل آغازین موجودیتش، شاهد آن بوده است، البته نه انباری متروک، بلکه دستگاهی فعال از کنشها و واکنشهای قابل دسترسی که زندگی فردی را از راههای نامرئی هدایت میکند.
اُشو به خاطر عقدههای دوران زندگیش و جهت پیامبر و الگو جلوه دادن خود در اظهارات بی اساس دیگری میگوید مادر حضرت عیسی(ع) از وی ناراضی بوده زیرا حضرت عیسی(ع) انسان سرکشی بوده است. اُشو همچنین قدیسها را انسانهایی رواننژند و احمق میداند. در حالی که خداوند متعال در قرآن کریم پیامبران را الگویی کامل برای انسانها مطرح میکند.
محو گذشته شخصی یکی از ایدههای اصلی کارلوس کاستاندا در کتابهایش به شمار میرود؛ محو گشته شخصی یعنی اينكه ديگران را درباره هويت و گذشته شخصی خود و كارهايی كه انجام میدهيم در ابهام بگذاريم حتی با دروغ گفتن. شاید به همين علت باشد که تاريخ دقيق تولد كاستاندا و شغل پدرش و محل تولدش به طور دقيق مشخص نيست.
طبق تعلیمات «دون خوان» انسان در حالت عادی، پیوندگاهش در سمت راست بدن قرار دارد و در حالت عرفانی و آگاهی برتر، این پیوندگاه جای خود را در سمت چپ بدن قرار میدهد و در این حال است که سالک قدرت جادویی خود را بدست میآورد.ساحران قدیم دو حیطه کامل برای جد و جهد خود داشتند: الف) حیطهای کوچک که دقت اول یا آگاهی دنیای روزمره یا استقرار پیوندگاه در جایگاه عادی خویش نام داردو...
عرفان سرخپوستی از نوع عرفانهای طبیعتگراست طبیعتگرایی از آنجا آغاز شد که انسان دعوت انبیاء را فراموش و به اندیشه منهای وحی و این جهانی خود تکیه کرد و کوشید تا نیاز خود را به با پرستش ارضا کند؛ از این رو چون روزی، نعمت و نیز بلا و محنت زندگی خویش را در طبیعت دید، ایمان آورد و پنداشت که طبیعت دارای نیرویی برتر، ناشناخته، رمز آلود و مستقل است که میتوان با آن، معنویتگرایی خدا خواهی فطری را پاسخ گفت.