مباحث کلامی
هیچیک از صحابه، حق تشریع در دین را ندارند و نباید بر خلاف سیره و رفتار پیامبر (ص) عمل کنند. اما با این وجود، برخی از صحابه، بدعت در دین ایجاد کردند. مثل اقامهی نماز تراویح به جماعت، توسط خلیفه دوم، که هنوز این بدعت در بین اهل سنت باقی است و جای تعجب است که چرا به جای تأسی به سنت نبوی به بدعت صحابی عمل میشود.
قرآن میفرماید: «هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته است»، و برخی اصحاب، با عمل نکردن به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مبنی بر تبعیت از قرآن و اهل بیت، بسیاری از مسلمانان را گمراه کرده و از نظر اعتقادی کشتند و این بزرگترین گناه در طول تاریخ بشریت است.
دین اسلام در سرزمین حجاز نازل گشت و مردم حجاز به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردند، پیامبری که از بت پرستی اینان رنج میبرد، لذا همگان را دعوت به آیین یکتاپرستی نمود، در این میان برخی قلباً قبول کردند، مانند: سلمان فارسی، عمار یاسر، بلال حبشی و... و گروهی دیگر تظاهر به آن نمودند، اما مسلمان نشدند.
امام محمد غزالی میگوید: سبّ و لعن و شتم صحابه ابداً موجب کفر و فسق نمیشود، حتی سبّ شیخین نیز کفرآور نمیباشد، بههمین دلیل است که در مواردی این دشنام دادن و سبّ کردنها، بین خود صحابه اتفاق افتاده است، ولی ما آنها را کافر نمیخوانیم. مثلاً عمر بن خطاب به پیامبر عرض کرد: یا رسول الله! اجازه بده، گردن حاطب را بزنم. در حالیکه حاطب از اصحاب بدر و مهاجرین بود، پس چرا با دشنام دادن به او، هیچکس عمر بن خطاب را کافر نمیخواند؟
برخی معتقدند که مذهب تشیع وجود خارجی نداشته و یک پدیدهای است که بر جامعه اسلامی عارض شده است و بهتدریج در طول زمان گسترش پیدا کرده است و بهصورت فعلی در آمده است و حال اینکه این گروه در زمان پیامبر وجود داشت، و برخی از صحابه خاص پیامبر دارای این لقب بودهاند و از پیامبر اکرم (ص) در مورد این گروه مطالبی بیان شده است.
خواجه نصیرالدین طوسی از بزرگان علمای جهان تشیع است که مذهب شیعه با درایت او و افرادی به مانند او، مدیون زحمات و تلاشهای این عالمان شیعی میباشد. او وزیر هلاکوخان، یکی از پادشاهان مغول بوده است، او هلاکوخان را در کارهای حکومتی همراهی میکرد، لذا اقتدار خان مغول مرهون زحمات اوست.
در طول تاریخ صدر اسلام، خصوصاً بعد از رحلت پیامبر اسلام، دین مسلمانان دستخوش حوادث ناگواری بوده است، آنچه اهمیت دارد این است که مردم در همه حال تابع نظرات علما و بزرگان دین بودهاند، چرا که اینان راهنمای مسائل دینی هستند، اما اگر خود جاهل به آن باشند، مردم را به بیراهه میکشند؛ مناظرهی مذکور حکایت از جهل این راهنمایان دارد.
خاندان بنیامیه از بزرگترین دشمنان اهل بیت پیامبر بودند، خصوصاً نسبت به حضرت علی کینه و عناد وافری داشتند. لذا در همه حال دشمنی خود را تا زمان حیات پیامبر حفظ کردند، تا اینکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت نمود و این زخم کهنه سر باز کرد و دشمنیها نمایان شد؛ با این حال به بزرگی امیرالمؤمنین معترف بودند.
مهمترین دلیل علمای اهل سنت بر امامت ابوبکر، اجماع مسلمین است، که در جواب آن میگوییم: اجماعی در کار نبوده، بلکه اجماع تمام اهل مدینه هم واقع نشد، چه برسد که اجماع همه مسلمین باشد؛ همچنین برای خلافت و امامت حضرت علی (علیه السلام) نصّ داریم و خود اهل سنت بر این ادعا معترفند و اجماعی که بر خلاف نصّ واقع شده، خطاست.
از آنجایی که لعن یک نوع برائت و بیزاری از طرف مقابل است و همیشه یک طرف ظالم و دیگری مظلوم است، این لعن اگر با واقعیت همراه باشد، قطعاً اصابت خواهد کرد و اگر نباشد به خود شخص برمیگردد، در آیات و روایات، لعن و نفرین وارد شده است و یکی از مصادیق لعن، که در آن ظلمی واقع شده است، لعن یزید است که به اهل بیت پیامبر ظلم نموده است.
دین اسلام تا قبل از زمان رحلت پیامبر هیچگاه از مسیر اصلی خود منحرف نشد، چرا که وجود نازنین پیامبر مانع از آن میشد که به انحراف کشیده شود، اما بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دچار تحریفات و دستخوش یکسری بدعتهای ناهنجار از طرف برخی صحابه پیامبر گردید و این اختلافات تا به امروز هم مشهود است.
اسلام دین کاملی است، و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مفسر و مبین قرآن بود، اما پس از رحلت پیامبر افرادی آمدند و با رای و نظر خود، از آیات و روایات مطالبی را استخراج کردند، که با احکام شریعت ناسازگاری داشت؛ آنان دین را ملعبه هوا و هوس خود قرار دادند؛ برخی از این فتاوا عجیب بوده و بطلانش در ظاهرش آشکار است.
عثمان خلیفه سوم هم به مانند دو خلیفه قبلی، دارای نواقص زیادی بود، به طوری که آشکارا منکراتی از او سر میزد و کسانی هم که متذکر اعمال او میشدند را مورد ضرب و شتم قرار میداد، هر چند دو خلیفه قبلی نصایح حضرت امیر را بهکار میبستند و از او کمک میگرفتند، اما در مقابل این عثمان بود که اصلاً توجهی نمیکرد.
خلیفه دوم هم بر کرسی خلافت رسول خدا (ص) تکیه زد، و خود را ولیّ مردم معرفی کرد، اما در زمان خلافتش از علوم و اسرار الهی که خدا آن را در پیامبر و جانشینان به حقش قرار داده، بیبهره بود. او 70 مرتبه عبارت «اگر علی نبود، عمر هلاک میشد»، را بیان کرد که این سؤال مطرح میشود، این چه ولیّ و سرپرستی است، که به علوم الهی ناآگاه میباشد.