بهائیت
طبق باور بهائیت، مكاشفات پيامبران حقيقی هستند و در عالم بيداری رُخ میدهد. اما پیامبرخواندهی بهائیت در برخی مکاشفاتش، از عشق بازی خود با روح القدس سخن به میان آورده است! اما به راستی مگر روح القدس در منظر بهائیت، همان روح مقدسی نیست که پیامبران را در انجام رسالتشان یاری میکرد؟! پس چگونه جناب بهاء با او عشقبازی میکرد؟!
مبلّغان بهائی موضوع ازدواج با محارم در بهائیت را تهمتی از سوی مخالفین خود معرفی نموده و توصیههای اخلاقی پیشوایان خود، در خواص ازدواج با جنس بعید را دلیل بر حرمت ازدواج با محارم در بهائیت میگیرند. اما با توجه به اینکه تا کنون هیچ نصّی از سوی رهبران بهائی در رد ازدواج با محارم صادر نشده، چگونه میتوان این ازدواج را تهمت به بهائیت دانست؟!
تاریخ به خوبی نشان داده، بهائیتی که همواره ندای مظلومیت سر میدهد، هرگاه که قدرت یافته، از هیچ ظلم و ستمی برعلیه مردم دریغ نکرده است. بهائیتی که مظلومیت را یکی از راهبردهای خود برشمرده و حتی دفاع از خود در برابر ظالمین را ناپسند و مذموم معرفی کرده، در عمل نشان داده که در ظلم و ستم، از جانیان بزرگ تاریخ چیزی کم ندارد.
رهبران بهائیت با دست گذاشتن روی نقاط ضعف جامعه تلاش دارند تا فرقهی خود و تعالیم ساختگی و کپیبرداری شدهشان را حلّال المشاکلِ مشکلات عالم معرفی کنند، غافل از آنکه به جز سخنرانی و بیانیههای زیبا، نه تنها راهکاری برای عملی شدن این تعالیم ارائه ننمودهاند؛ بلکه حتی خود نیز در عمل، به این شعارها پایبند نبودهاند.
پیشوایان بهائی در حالی دریافت فیض الهی را تنها از طریق بعثت پیامبران و تجدید ادیان ممکن میدانند که با ادعای خاتمیت خود، عملاً راه فیض ادعاییشان را مسدود کردهاند. اما ممکن است بهائیان اعضای انتخابی نهاد بیت العدل را جایگزین دریافت فیض معرفی کنند که در پاسخ میگوییم این نهاد حتی بر مبنای بهائیت نیز مشروعیت ندارد.
در بهائیت، تعلیم «احتیاج بشر به نفثات روحانی» و لزوم تجدید ادیان، ابتدا به گونهای بیان میشود که مخاطب صرفاً برداشت فطری نیاز به هدایتگری آسمانی در هر زمان را دارد. اما چون این تعلیم شکافته میشود، ناگهان با این امر عجیب مواجه میگردد که منظور از احتیاج بشر به نفثات روح القدس، پیامبرخواندهی بهائی و تعالیم منتسب به اوست.
پیشوایان بهائی در حالی فیض الهی را منحصر در ارسال پیامبران و تجدید ادیان میدانند که مدعی پیامبری بهائیت در کتاب اقتدارات، خود را آخرین پیامبر معرفی کرده و هر مدعی پس از خود را دروغگو دانسته و در کتاب اقدس، بعثت پیامبری تا هزار سال پس از خود را غیرممکن دانسته و عبدالبهاء نیز هر روز این هزار سال را هزار سال دانسته است.
بهائیان مدعیاند احکام 1400 سال پیش اسلام نمیتواند جوابگوی نیاز امروز جامعهی بشری باشد. اما به راستی چگونه اسلام نمیتواند جوابگوی هزار سال پس از خود باشد در حالی که پیامبرخواندهی بهائی (با آنکه زمان ادعای پیامبریاش بسیار شباهت به اوایل ظهور اسلام داشته)، مدعی خاتمیت برای مسلک خود شده است؟!
بهائیان با منحصر دانستن تأمین نیاز معنوی بشر و تداوم فیض الهی در نزول ادیان جدید، تلاش دارند تا خاتمیت اسلام را رد کنند. اما به راستی چرا باید تداوم فیض الهی تنها با عَرضهی دینهای جدید تحقّق یابد؟! آیا این امکان وجود ندارد که خداوند حکیم دین کاملی را به عنوان برنامهی جاودانهی سعادت بشر در اختیار او قرار دهد؟!
پیشوایان بهائیت یکی از تعالیم بدیع خود را که پیشرفت و ترقی بشر را در گرو آن دانستهاند، نیاز بشر به دین و تأییدات معنوی به وسیلهی روحالقدس معرفی کردهاند. این در حالیست که نیاز انسان به معنویت و فردی الهی که مردم را به مبدأ و معاد خویش متذکر سازد، امری است فطری که هر انسان آزادهای آن را میپذیرد و در تمامی ادیان وجود داشته است.
نهاد رهبری بهائیت در تاریخ 30 اکتبر 2017 م، بیانیهای منتشر کرد که در آن، هرگونه انتساب رسانهی «بهائی نیوز» را به بهائیت رد کرد. اما شاید بتوان اعتراف تاریخی و خطای راهبردی بهائی نیوز، در پخش مصاحبهای که در آن، مسئول رژیم صهیونیستی بهائیان را دلال بزرگ خرید زمین برای یهودیان و زمینهساز اشغالگری صهیونیستها معرفی کرد، دانست.
یکی از بهانههایی که تشکیلات بهائیت امروزه به اسم نقض حقوق بشر آن را مطرح کرده و توانسته حتی مسئولانی ناآگاه را با خود همراه سازد، مسئلهی حق تحصیل بهائیان در دانشگاههای کشور میباشد.
در حالی که پیامبرخواندهی بهائی، علم پیشوایان الهی را خطاناپذیر و متصل به منبعی الهی دانسته، متون پیشوایان بهائیت دارای اشتباهات فاحشی بوده که سرکردگان بهائیت ناچار به اصلاح آنها شدهاند. در یک نمونه، پیشگویی عبدالبهاء دربارهی تحقق صلح عمومی و برپا شدن سلطنت بهائی در سال 1957 میلادی، با عبارات مبهمی جایگزین شده است!
پیشوایان فرقهی بهائیت، دفاع از وطن در برابر تهاجم متجاوزین و ستمگران را امری مذموم برشمردهاند. اما به راستی اگر جنگ تا این حد بد است که پیشوایان بهائیت دفاع از خود را ناپسند دانستند، پس چرا مانند ديگر جنگطلبان در جایی دیگر، جنگ، كشتار و حتی كشورگشایی را در مواقعی واجب و مقدم بر صلح معرفی نمودند؟!