انحرافات، بدعتها
فرعون ازجمله کسانی است که سران تصوف بهشدت بهدنبال تطهیر چهره او هستند چراکه برای او جایگاه رفیع و بلندی قائلاند. ابن عربی نیز ازجمله صوفیانی است که معتقد به ایمان فرعون است و قائل به این است که توبه فرعون مورد پذیرش خداوند متعال قرار گرفته است. این درحالی است که آیات و روایات متعددی خلاف این مسئله را میرساند.
دراویش گنابادی، جایگاه اقطاب خویش را در حد انسانهای عادی نمیدانند و همان مقام و جایگاهی که شیعه برای ائمه اطهار (ع) قائل است، دراویش نیز برای اقطاب خویش قائل هستند. این اعتقاد فاسد با تکرار مشایخ این فرقه تبدیل به امری یقینی برای مریدان این فرقه شده است. اعتقادی کورکورانه که تبدیل به تعصبی شدید گردیده که ثمره این تعصب، حذف یا ساکت کردن مخالفین این فرقه چه با دستور قطب و چه بدون دستور قطب است.
یحیی باخرزی، دوری جستن از کاخ و کاخنشینان را امری ضروری برای صوفیمرامان دانسته و عافت این نزدیکی را رغبت به دنیا و دوری از خدا میداند. او جهت اتمام حجت ادامه میدهد که در صورت برخورد ناگهانی با ایشان، امر به معروف و نهی از منکر کند و از چاپلوسی به شدت پرهیز کند که در غیر این صورت اگر حق را نگوید از خائنین به حق الله خواهد بود.
متصوفه از آنجا که خود را صاحبان امر طریقت دانسته و علما را صاحبان و مبلغان شریعت، لذا ادعا میکنند که امر شریعت که ظاهر و پوسته دین است را به علما و فقها میسپارند و در آن هیچ دخالتی ندارند. اما موارد کثیری از دخالت در شریعت توسط اقطاب صوفیه خلاف این ادعا را ثابت میکند. دخالت در انتخاب مرجع تقلید، فتوا در وضو، پرداخت زکات فطره به قطب، بدعت غسل اسلام و عشریه و ... از موارد دخالت در شریعت است.
درحالی که اقطاب دراویش گنابادی ادعا میکنند در شریعت دخالتی ندراند ولی دراویش گنابادی زکات فطره خود را طبق امر اقطاب گذشته خود به قطب میدهند درحالیکه شرع مقدس نهتنها چنین دستوری نداده است، بلکه شرع مقدس بر رسیدن زکات فطره به دست فقیر توسط کسی که زکات فطره بر او واجب شده است تأکید دارد.
اقطاب و مشایخ گنابادی درحالی مدعی عدم دخالت در شریعت هستند که بهدفعات خلاف ادعای آنها ثابت شده است. چنانچه از زمان ملاسلطان، عشریه جای خمس و زکات را گرفته است. همچنین زکات فطره نیز مورد دست درازی اقطاب این فرقه قرار گرفته و معتقدند که زکات فطره باید به قطب پرداخت شود.
سید علیرضا جذبی قطب فرقهی دراویش گنابادیه، گوی سبقت را در غلط خوانی قرآن از نورعلی تابنده ربوده است. توجیه دراویش در مورد غلط خوانی تابنده این بود که چشم وی ضعیف است و آیه را ندیده است. با اینکه این توجیه با ادعای انسان کامل بودن در تضاد است و از قطب انتظار میرود کلام خدا را از بر باشد(چنانکه در مورد تابنده ادعای قرآن ناطق داشتند!) اما در مورد جذبی ادعای ضعف چشم پذیرفته نیست.
محمد اسماعیل صلاحی که خود را قطب و مرشد دراویش گنابادی میداند، از همینرو در هر مسئلهای اظهارنظر میکند و بارها در سخنان خود تفسیر بهرأی داشته در جدیدترین سخنان خود به مسئله رؤیت هلال و عید فطر پرداخته و به آیه ای استناد کرده و از آن اینطور نتیجه میگیرد که محاسبات نجومی بر ما حجت هستند لذا ما نیازی به رؤیت هلال نداریم و باید محاسبات نجومی را ملاک قرار دهیم.
دراویش گنابادی در دوران پهلوی آزادی عمل بسیار زیادی داشتند و به خاطر همراهی و خوشخدمتی بزرگان خانقاه بیدخت به دربار و شخص شاه، از حمایت جدی و کامل رژیم پهلوی برخوردار بودند. تصرف موقوفات و ثبت و ضبط زمین های مردم به نفع خود و همچنین ضربوشتم و قتلهای دوران نورعلیشاه ثانی از جمله مهمترین اقداماتی است که بزرگان خانقاه بیدخت با حمایت و همکاری رژیم پهلوی انجام دادند.
فرقههای صوفیه بالاترین مقامات را برای اقطاب خویش متصور هستند و همواره در سخنان خود، شأن و جایگاه امام را برای ایشان قائل هستند. اما برخی از این اقطاب، در اعمال و رفتار خود هیچ شباهتی به ائمه اطهار (علیهم السلام) ندارند تا بتوان آنان را به ائمه (علیهم السلام) تشبیه و یا حتی مقایسه کرد. از امیر عارف گرفته که همواره مردم را کتک میزده و آنان را خر میخوانده تا امثال صفی علیشاه و صلاحی که بی ادبی را در حق دیگران تمام کردند.
متصوفه از آنجا که خود را صاحبان امر طریقت دانسته و علما را صاحبان و مبلغان شریعت، از همین رو چونکه شریعت را همچون پوستهای برای مغز دین فرض کردهاند، لذا فقها را علمای ظاهر یا قشری، نام گذاردهاند. لذا ادعا میکنند که در امر شریعت که ظاهر و پوسته دین است هیچ دخالتی ندارند و آن را به علما و فقها میسپارند. این درحالی است که نورعلی تابنده معیارهایی را برای انتخاب مرجع تقلید مشخص کرده و در انتخاب آن دخالت میکند.
ملا سلطان گنابادی از اقطاب فرقه دراویش گنابادی در هنگام بحث از ولایت، امامت را به ولایت معنوی و خلافت را به ریاست ظاهری تعبیر کرده و بهصورت واضح، خلافت را حق امام علی (علیه السلام) نمیداند و در ابتدا میگوید که خلافت با پیامبر (صلی الله علیه و اله) ختم شد و سپس میگوید خلافت، فقط از خلفای ثلاثه برمیآید. این درحالی است که حضرت، خود بارها برای به دست آوردن حق خود تلاش کرد.
فساد اخلاقی نورعلیشاه ثانی تنها یکی از مفاسد او است. به قدری فساد او شایع بوده است که حتی مریدان و مشایخ این فرقه با قطبیت نورعلیشاه و جانشین شدن او مخالف بودند. ظلم و فساد اخلاقی و شهوت رانیهای نورعلیشاه ثانی در نهایت منجر به قیام مردم برعلیه او و در نهایت اخراج و قتل او شد.
استعمال مواد مخدر در بین صوفیان سابقهی طولانی دارد. حشیش و تریاک جزو لاینفک برنامههای خانقاهها بوده است. در بسیاری از شاخههای نعمت اللهی بویژه صفیعلیشاهی و مونسعلیشاهی و همچنین فرقههایی مانند خاکساریه استعمال مواد مخدر سابقهی طولانی دارد. مثلا حیرتعلیشاه ناینی جانشین صفی در نامهای به یکی از صوفیان از ارسال حشیش تشکر میکند.