ملی گرایی
آستیاگ، پادشاه ماد، در اثر یک کابوس، به وزیرش (هارپاگ) فرمان داد نوهاش را (که نوزاد بود) به قتل برساند. اما هارپاگ دلش به حال نوزاد میسوزد و او را نمیکشد. پس از مدتی که آستیاگ فهمید وزیرش نافرمانی کرده، از روی خشم، دستور میدهد پسر هارپاگ را به قتل رسانده؛ آن را تکه تکه کنند. سپس از آن خوراک تهیه کنند و به خورد وزیر بدهند!
مرحوم آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (ره)، در راستای پاسبانی از میراث شیعه و هویت راستین مردم ایران، سرودهای در ردّ باستانگرایی استعماری دارند که ما را ز کورش و کِی و جَم اعتبار نیست، بلکه در سایه محمد و آل محمدیم...
کوروش در جوانی، نامهای جعل کرد و مدعی شد که آستیاگ (شاه ماد)، مرا به عنوان رئیس قبایل پارسی منصوب کرده است. این نامه جعلی و این سخن دروغ، سبب شد که او بتواند قبایل پارسی را به اطاعت و انقیاد خود درآورد. سپس دست به یک بیاخلاقی آشکار زد و با نبونئید پادشاه بابل (که از نژاد سامی و همتبار عربها بود) هم پیمان شد و اینگونه حکومت ایرانی ماد را سرنگون و خود به حکومت رسید.
یهودیان، به کوروش به عنوان یک آلت دست نگاه میکنند. در تورات آمده که کوروش، سرزمینهای دشمنان یهود را لگدمال کرد و به همین خاطر یهودیان در تورات از کوروش تمجید کردند. اما همین یهودیان چون به خلوت میرفتند، آن کار دیگر میکردند. یعنی بر کوروش و هخامنشیان نفرین و آرزوی نابودی حکومت هخامنشی را داشتند.
سیاوش، یک نخبه سیاسی و نظامی بود. اما با پدرش کیکاووس و سران ایران به اختلاف برخورد. پس تصمیم گرفت که از ایران مهاجرت کرده؛ به سرزمینی دیگر برود. افراسیاب تورانی (دشمن ایران) به سیاوش وعده داد که امکانات و ثروت در اختیار تو قرار خواهم داد. افراسیاب، بسیار از مهاجرت سیاوش به توران استفاده تبلیغاتی کرد و در نهایت دستور داد سیاوش را سر بریدند.
برژینسکی، سیاستمدار و مشاور امنیت ملی امریکا گفت: هدف راهبردی ما باید جداسازی ناسیونالیسم ایرانی از بنیادگرایی مذهبی شیعه باشد. در این راستا میبینیم که بخشی از باستانگرایان و مدعیان میهنپرستی، به اسلام و قرآن و اهل بیت و ارکان مذهب شیعه اهانت و علیه آن شایعه پراکنی میکنند. این رفتار آنان نشان میدهد در خدمت استراتژیِ امریکا هستند.
علی سامی (متوفای 1368) رئیس مؤسسه باستانشناسی تخت جمشید در دوره پهلوی، در جای جای کتابهایش تلاش کرده به صورتی جنون آمیز، به اسلام بتازد. مثلاً وقتی اتابکان فارس در قرن 6 هجری، تغییراتی در کاخهای باستانی صورت دادند، جناب سامی، با کینه و ادبیاتی تأسف بار، مینویسند: "پس از ورود اسلام به ایران"، این کاخها خراب شد! یعنی رفتار اتابکان فارس را چند برابر بزرگ کرده؛ نهایتاً به پای اسلام مینویسد!
پس از سقوط سلسله اشکانی، حکومت عربیه به دولت روم شرقی نزدیک شد. همین سبب شد که حکومت ساسانی در حوالی سال 240 یا 241 میلادی به هترا حمله کند. شهر به مدت حدوداً دو سال در محاصره ارتش ساسانی قرار داشت تا اینکه ساسانیان پیروز شده، شهر سقوط کرد. در ادامه، ثروت شهر به دست ساسانیان غارت شد.
اردشیر بابکان، مؤسس شاهنشاهی ساسانی، بر ضد اشکانیان شورش کرده؛ آنان را برانداخت و خود به حکومت رسید. او به زور شمشیر، مناطق مختلف ایران را مطیع خود کرد. سپس به مَرو تاخت و گروهی را کُشت و سرهایشان را به آتشکده آناهید فرستاد.
طبق اسناد تاریخی، پارسها از خود، خطی برای نوشتن نداشتند. پس به دستور داریوش، کاتبان ایلامی و آرامی از روی خط خودشان، خطی برای پارسها ساختند. حتی در حکومت هخامنشی، خط و زبان آرامی (Aramaic)، خط و زبان اداری شمرده میشد. این در حالی است که آرامیها، هم تبار عربها بودند و زبانشان بسیار به عربی شبیه است.
پادشاهان ایران باستان، به ویژه در دوران هخامنشی و ساسانی، هر یک چند دَه و بلکه چند صد و احیاناً چند هزار همسر رسمی و غیر رسمی داشتند. آنان، همسران خود را در حرمسرا نگه میداشتند و نگهبانی از آنها بر عهده خواجگان دربار بود.
طبق شاهنامه، کیخسرو پادشاه ایران (سلسله کیانیان) به اردبیل (که شهری آباد و پیشرفته بود) تاخت، ساکنان آن را قتل عام و آن دیار را به قلمرو خود ملحق کرد و پس از کشتار اهالی آن، آتشکدهای نیز در آنجا بنا کرد.
خواجهها یعنی پسران و مردانِ اخته شده، در جامعه هخامنشی وجود داشتند. عجیبتر اینکه بسیاری از آنان، نامهای پارسی داشتند. یعنی پسربچههای پارسی بودند که توسط حکومت یا اشراف، پس از درد و زجر فراوان، اخته میشدند.
پس از شکست هخامنشیان، یک جنگجوی یونانی به نام فیلیپیدِس (Philippides) از ماراتون به سوی آتِن، مسافتی حدود 42 کیلومتر را دوید و خبر پیروزی یونانیان را به مردم آتن داد و بلافصله پس از آن، بر زمین افتاد و مُرد. این داستان، الهام بخش بنیانگذاران المپیک مدرن شد تا دویدن در مسافت 42 کیلومتر را به عنوان یک ورزش رسمی وارد المپیک کنند.