مکاتب اهل سنت
امام محمد غزالی میگوید: سبّ و لعن و شتم صحابه ابداً موجب کفر و فسق نمیشود، حتی سبّ شیخین نیز کفرآور نمیباشد، بههمین دلیل است که در مواردی این دشنام دادن و سبّ کردنها، بین خود صحابه اتفاق افتاده است، ولی ما آنها را کافر نمیخوانیم. مثلاً عمر بن خطاب به پیامبر عرض کرد: یا رسول الله! اجازه بده، گردن حاطب را بزنم. در حالیکه حاطب از اصحاب بدر و مهاجرین بود، پس چرا با دشنام دادن به او، هیچکس عمر بن خطاب را کافر نمیخواند؟
متأسفانه بخاری و مسلم که اهلسنت، شاید حدود هشتاد درصد از دین خود را از این دو منبع میگیرند، در روایاتشان به جای رجوع به اهلبیت به افرادی اعم از نواصب، ضعفای در نقل روایت، طرد شدگان در علم حدیث و افراد غیر قابل اعتماد و آن هم بر اساس مبانی رجالی معتبر نزد خودشان تکیه نموده و روایاتشان را نقل نمودهاند.
برخی معتقدند که مذهب تشیع وجود خارجی نداشته و یک پدیدهای است که بر جامعه اسلامی عارض شده است و بهتدریج در طول زمان گسترش پیدا کرده است و بهصورت فعلی در آمده است و حال اینکه این گروه در زمان پیامبر وجود داشت، و برخی از صحابه خاص پیامبر دارای این لقب بودهاند و از پیامبر اکرم (ص) در مورد این گروه مطالبی بیان شده است.
با اینکه پیامبراکرم از آغاز دعوت علنی به اسلام تا زمان رحلتشان، بارها به جانشینی حضرت علی تصریح کرده بود و در موارد متعدد افضلیت امیرالمؤمنین را متذکر شده بود، باز نگران حال آینده امتش بود. چون پیشرفت و تعالی و سلامت امت اسلامی، در گرو خلافت و امامت حضرت علی (علیه السلام) بود و ستم بر ایشان بهمنزله ستم بر حکومت اسلامی بود.
قرظه بن کعب، میگوید: عُمر، مرا بهعنوان اُستاندار کوفه تعیین کرد و برای بدرقهی من مسافتی را پیمود. سپس رو به من کرد و گفت: میدانی چرا من به بدرقه شما آمدم؟ گفتم: آری، چون ما از اصحاب پیامبر(ص) هستیم. گفت: بله، ولی خواستم بگویم: شما به شهری میروید که مشغول ذکر قرآن هستند، بنابراین با ذکر حدیث، آنان را از قرآن جدا نکنید.
خواجه نصیرالدین طوسی از بزرگان علمای جهان تشیع است که مذهب شیعه با درایت او و افرادی به مانند او، مدیون زحمات و تلاشهای این عالمان شیعی میباشد. او وزیر هلاکوخان، یکی از پادشاهان مغول بوده است، او هلاکوخان را در کارهای حکومتی همراهی میکرد، لذا اقتدار خان مغول مرهون زحمات اوست.
در طول تاریخ صدر اسلام، خصوصاً بعد از رحلت پیامبر اسلام، دین مسلمانان دستخوش حوادث ناگواری بوده است، آنچه اهمیت دارد این است که مردم در همه حال تابع نظرات علما و بزرگان دین بودهاند، چرا که اینان راهنمای مسائل دینی هستند، اما اگر خود جاهل به آن باشند، مردم را به بیراهه میکشند؛ مناظرهی مذکور حکایت از جهل این راهنمایان دارد.
خاندان بنیامیه از بزرگترین دشمنان اهل بیت پیامبر بودند، خصوصاً نسبت به حضرت علی کینه و عناد وافری داشتند. لذا در همه حال دشمنی خود را تا زمان حیات پیامبر حفظ کردند، تا اینکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت نمود و این زخم کهنه سر باز کرد و دشمنیها نمایان شد؛ با این حال به بزرگی امیرالمؤمنین معترف بودند.
از سفارشات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان این بود که برای پس از مرگ خود وصیت کنند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در موارد متعدد، مانند واقعه غدیر و غیره، حضرت علی (علیه السلام) را بهعنوان وصی و جانشین خود انتخاب کرده بود، ولی در هنگام جان دادن، سفارشی مؤکد به اهلبیتش و خصوصا حضرت علی (علیه السلام) نمود.
داستان خرافی جسّلسه علاوه بر خرافی بودن آن، هر خوانندهای به خوبی میتواند به جعلی آن پی ببرد؛ اینکه پیامبر اکرم گفتههای «تمیم داری» یهودی تازه مسلمان را به عنوان مهر تأییدی بر صحت گفتههای خود میگیرد و پس از شنیدن این ماجرا از زبان وی تصمیم میگیرد که آن را در یک اجتماع بزرگ و رسمی به آگاهی دیگر مسلمانان نیز برساند.
به گواهی منابع معتبر اهل سنت، ابوبکر و عمر از تدوین حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) جلوگیری میکردند. عایشه میگوید: «پدرم ابوبکر 500 حدیث از پیامبر (ص) جمع آوری کرده بود، اما مضطرب و نگران بود، تا اینکه فردای آن روز به من گفت: دخترم آن احادیث را برایم بیاور، وقتی احادیث را آوردم، آنان را در آتش انداخت و سوزاند.»
سنّت شریف نبوی پس از رحلت جانگداز پیامبر خدا با ممانعت شدید در عرصه نقل و نوشتار مواجه گردید و تا حدود یک قرن که بسیاری از حاملان و ناقلان حدیث از دنیا رفته بودند، ادامه یافت. بنابراین طبیعی است در چنین جو و فضایی، سنّت، جای خود را به بدعتها دهد؛ چنانکه خود پیامبر نیز چنین روزگاری را پیشبینی کرده بود.
معرفی حضرت علی (علیه السلام) به عنوان وصی و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) نخستین بار در جمع خویشاوندان، صورت گرفت که به دنبال نزول آیه «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» بوده است. معرفی حضرت علی (علیه السلام) توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به همین یک بار خلاصه نشده و حضرت، در موارد متعدد، علی (علیه السلام) را به عنوان وصی خود معرفی کرد.
فضیلتی دیگر از ازدواج حضرت علی (علیه السلام) وحضرت فاطمه زهراء(سلام الله علیها) که در کتب اهل سنت به آن اشاره شده است، ازدواجی که به دستور خداوند صورت گرفت، همان عقد آسمانی و بابرکت که مورد تایید خداوند قرار گرفت، وای کاش مهاجر وانصار این فضیلتها را نادیده نمیگرفتند وپشت نمیکردند وبه جای دانستن صرف، عمل وتبعیت میکردند.