حقانیت پیشوایان بهایی
اروپاییها پس از کشف آمریکا، برای اثبات تسلط خود بر این قاره، دست به جنایات کمنظیری در نسلکشی و آوارهسازی بومیان آمریکا زدند. اما عبدالبهاء، با ممنون دانستن سرخپوستان آمریکایی از اروپاییهای مهاجر، بدون کمترین اشارهای به جنایات اروپاییها، بزرگترین ضرر در کشف آمریکا را غرق شدن کشتی تایتانیک عنوان نموده است.
پیامبرخواندهی بهائیت، از یاد کردن انسانها با القاب ناپسند، نهی کرده است. این در حالیست که عبدالبهاء بر خلاف این سخنان، به توهین و تمسخر فلاسفه پرداخته است. اما به راستی چگونه یک پیشوای الهی میتواند ناقض احکام نازله در آیین خود باشد و به جای نقد علمی سخنان فلاسفه و هدایتشان، با توهین و تمسخر، دستکم موجب حُزن آنان گردد؟!
پیشوایان بهائیت با سر دادن شعار تساوی نوع انسان، مدعی شدند که در این فرقه، هرگونه عامل اختلاف میان بشر برطرف شده است. این در حالیست که عبدالبهاء، فلاسفهی مادیّ را از دایرهی انسانیت خارج دانسته و آنها را به گاو تشبیه کرده است. اما آیا او نباید به جای توهین به فلاسفهی مادّی، با استناد به دلایل عقلی به ارشاد آنها میپرداخت؟!
هرچند طبق باور بهائیان، علیمحمد شیرازی مدعی دینآوری و ناسخ دین اسلام به شمار میرود، اما با بررسی تاریخ این فرقه درمییابیم که محمدعلی بارفروشی، پشت پردهی نوشتهجات به اصطلاح وحیانی او قرار داشته است. اما چگونه میتوان پذیرفت که پیامبری اولوالعزم و ناسخ دین اسلام (در نظر بهائیان)، شبه آیات خود را از دیگری دریافت میکرده است؟!
دومین پیشوای بهائی در یکی از سخنرانیهای خود در سفر به اروپا، خلقت نوع انسان را یکسان دانسته و اختلافات را تنها مجرد اوهام دانسته است. این در حالیست که پیامبرخواندهی این فرقه، ترکزبانها را قاتل و وحشی خطاب کرده و عبدالبهاء نیز ترکها را تنها لایق جوابهای مضحک دانسته است. لذا این دوگانگی، نماد بارز دورویی پیشوایان بهائی است.
عبدالبهاء در توصیف مردم آفریقا، ایشان را به حیوانات وحشی تشبیه کرده است. وی در جایی دیگر با طرح مسئلهی "خلقت" آفریقاییها به صورت گاوهایی شبیه انسان، عملاً راه هرگونه توجیهی را بر پیروانش بسته است. این در حالیست که پیشوایان بهائی، آموزهی وحدت عالم انسانی و برابری و یگانگی نوع بشر را ابتکار بهائیت دانستهاند.
عبدالبهاء، تعالیم پدر خود را به مثابه نوری امیدبخش برای روشنی جهان تاریک تشبیه کرده است. این در حالیست که او در جایی دیگر با رد این ادعا، آموزهی وحدت عالم انسانی را اصلی مشترک میان جمیع پیامبران الهی دانسته است. در این صورت، چگونه میتوان تعالیم بهائیت را بدیع پنداشت و در عین حال، اعتراف به تقلیدی بودن تعالیمش را نادیده گرفت؟!
عباس افندی به عنوان مبیّن آیات ساختگی حسینعلی نوری، تمسک به برهان و عقل را لازمهی شناخت حق معرفی کرده است. این در حالیست که پیامبرخواندهی این فرقه بر خلاف ادعای عبدالبهاء، اعتبار عقل و استدلال را برای شناخت حقیقت رد کرده و ملاک وصول به حقیقت را تنها ایمان کورکورانه به بهائیت دانسته است؟!
خلیل شهیدی، در نقل خاطرهای از عبدالبهاء میگوید: روزی عبدالبهاء دستمال خود را فراموش کرد و در جواب پرسش چرایی یکی از یارانش، با زدن سیلی به مذمت او پرداخت! اما به راستی چگونه میتوان تحری حقیقت و ممنوعیت نزاع و جدال را ابداع بهائیت نامید و در عین حال، حقیقتطلبی بهائیان را با سیلی و اهانت پاسخ داد؟!
نهاد رهبری بیت العدل در یکی از پیامهای خود، در عین تصریح به صدور 77/000 اثر از پیشوایان بابی و بهائی، با طرح بهانههایی نظیر مثمر ثمر نبودن این آثار و محدودیت منابع مالی و انسانی، از انتشار این آثار جلوگیری میکند. از اینرو پرفسور جوآن کول با انکار این دلایل، انتشار تنها 5 درصد از آثار بهائی را بخاطر تعمُد بیت العدل دانسته است.
مبلّغین بهائی بهترین منبع برای شناخت بهائیت را تنها مراجعه به آثار پیشوایان این فرقه که مورد تأیید نهاد رهبری بهائیت هستند، معرفی میکنند. اما لازم است بدانیم که بر خلاف این ادعا، منابع بهائی و آثارِ از فیلتر گذشتهی بهائیت، که دستخوش تحریف و تلخیص شدهاند، مأمنی برای شناخت حقایق و باورهای این فرقه نیستند.
پیامبرخواندهی بهائیت مدعیست که هرآنکس مسلک ساختگی او را نپذیرد، حتی اگر به تمامی علوم احاطه داشته باشد، باز هم نادان است. اما عبدالبهاء، در بیان حیلهی تبلیغی، به مبلّغین بهائی توصیه داشته تا این باور بهائی را برای مخاطبینشان بیان نکنند. اما به راستی علّت این دورویی و عوامفریبی از جانب پیشوایان بهائی چه میتواند باشد؟!
مدعی دروغینی همچون علیمحمد شیرازی، که تنها با خوردن یک سیلی تمام ادعاهای خود را منکر شد، کارش به جایی رسید که دست آخر خود را ذات الهی نامید. ادعایی که خدای تعالی در کتاب آسمانی قرآن، آن را از جانب پیامبران الهی، رد فرموده است و حتی ادعای تجلّی هم نمیتواند توجیه قابل قبولی برای آن از جانب مدعی دروغین بابیت باشد.
پس از درگذشت کاظم رشتی (دومین پیشوای شیخیه)، علیمحمد شیرازی ادعای نیابت خاص خود را مطرح کرد. منابع بهائی مدعیاند که او سپس با سفر به مکه، در کنار کعبه ادعای مهدویت خود را مطرح ساخت و پس از بازگشت به ایران، مجدداً مدعی مقام بابیت برای خود شد. اما به راستی چه توجیهی برای ادعاهای متغیر اولین پیشوای بابیت و بهائیت وجود دارد؟!