حقانیت پیشوایان بهایی
عبدالبهاء با تمسک به چهار مقدمهی اشتباه، درصدد آن برآمد تا منظور پیامبرخواندهی بهائی از دوهمسری را به یک همسر تحریف کند. او در ابتدا تصریح پدر خود به جواز دو همسری را منکر شده و سپس عدالت را شرط محال جواز این عمل برشمرده است! اما آیا دلیل تحریف سخنان پدر توسط پسر، چیزی جز فریب اذهان عمومی از جانب مدعی پیشوایی الهی بهائیت است؟!
پیامبرخواندهی بهائی در کنار بیان حکمِ جواز اختیار دو همسر، حکم به جواز به کارگیری خدمتکار باکره نیز داده است. او برای توجیه این عبارت، به خدمت گرفتن باکره را مخصوص انجام کار منزل دانسته است. اما اگر قرار است شخص بهائی یک خدمتکار بگیرد و به او پول دهد، دیگر چه نیازی است تا باکره باشد و حکم آن هم به عنوان جایگزین همسر ذکر شود؟!
عبدالبهاء در توجیهی غیرمستند و غیرمنطقی، اختصاص خانهی متوفی به فرزند بزرگ پسری را به تبعیت از میراث نبوت در پیامبران دانسته و پسر بزرگ را مسئول رسیدگی به امور خانواده معرفی کرده است! اما به راستی اگر پسران بهائی هم به تبع عبدالبهاء از این وظیفهی اخلاقیشان شانه خالی کردند، تکلیف خانوادهی متوفی و شعار پوشالی تساویطلبی چه خواهد شد؟!
مبلّغان بهائی مدعیاند پیشوایان این فرقه برای اولینبار، به دفاع از حقوق زن برخواسته و از اینرو، سایر جنبشهای آزادیخواهانه از بهائیت الگو گرفتهاند. این در حالیست که از یکسو این آموزه شعاری توخالی در بهائیت به شمار آمده و از سویی دیگر پیشوایان بهائی مخترع این شعار نبوده و آن را از شعارهای مُدرن زمانشان کپیبرداری کردهاند.
پیامبرخواندهی بهائی در کتاب اقدس، خانهی مسکونی را سهم الإرث فرزندان پسری تعیین کرده است. اما عبدالبهاء این حکم پدر خود را تحریف و آن را مختص فرزند بزرگ پسری دانسته است! اما به راستی چگونه میتوان باور کرد که این تحریفِ بدون مبنای عبدالبهاء، هیچ ارتباطی به اینکه او پسر بزرگ پیامبرخواندهی بهائی بوده، ندارد؟!
مبلّغان بهائی ادعای ارتباط با استعمار را از جمله تهمتهایی معرفی میکنند که اخیراً دشمنان بهائیت به این فرقه وارد کردهاند. این در حالیست که پیامبرخواندهی بهائیت، به حمایت استعمار روستزار از بهائیت اعتراف کرده و نیت آن را خدایی برشمرده است. اما به راستی کدام عقل سلیمی، ادعای نیّت خدایی اشغالگر و متجاوز را میپذیرد؟!
دومین پیشوای بهائیت عبدالبهاء، در راستای تحقق آموزهی وحدت زبان و خط پدر خود، دستور به تبلیغ و ترویج زبان اسپرانتو داده است. اما آيا کوتاهی نهاد رهبری بهائیت، در زمینهی اختراع و یا استفاده و تبلیغ و ترویج زبانی جهانی مثل اسپرانتو (با وجود دستور پیشوایان این فرقه)، دلیلی جز غيرعملی بودن اين تعلیم دارد؟!
پیشوایان فرقهی بهائیت یکی از تعالیم به ظاهر بدیع خود را لزوم وحدت زبان و خط برشمرده و در این راستا، یادگیری چندین زبان را موجب تلف شدن عمر دانستند. اما جالب است بدانیم نه تنها راهکار عملی برای تحقق این آموزه از پیشوایان بهائی ارائه نشده، بلکه بر خلاف این حکم، بارها پیروان خود را به فراگیری زبانهای خارجی ترغیب کردهاند.
در حالی که پس از 80 سال از ورود عبدالبهاء به غرب، ترجمهی کتاب اقدس به زبان انگلیسی انتشار یافت؛ اما هنوز هم ترجمهای از این کتاب و سایر نوشتهجات عربی پیامبرخواندهی بهائی به زبان فارسی ارائه نشده است! لذا چگونه قابل پذیرش است، پیامبری عربنویس از ایران برانگیخته شود که حتی ترجمهی آثارش هم به زبان فارسی ممنوع باشد؟!
پیشوایان بهائی یکی از تعالیم ابداعی خود را وحدت زبان و خط برشمردهاند. اما جالب است بدانیم که بر خلاف این ادعا، پیشوایان بهائی مبدع این اصل نبوده و از طرفی یادگیری یک زبان مشترک برای تمام بشر، خلاف مقتضای عقل است. همچنین پیشوایان بهائی بر خلاف تأکید به یکی شدن زبان و خط، کتابهای خود را به چهار زبان گوناگون نوشتهاند.
بهائیان در پاسخ به اینکه چرا پیشوایان بهائی بر خلاف سنّت الهی در نزول کتاب به زبان قوم، بسیاری از کتابهای خود را به زبان عربی نگاشتهاند، اهمیت زبان عربی در آن زمان را به عنوان توجیه برمیشمارد. اما به راستی اگر پیشوایان بهائی با عربینویسی قصد جلب توجه مردم و علما را داشتند، پس چرا با غلطنویسی مجبور به اصلاح مجدد آثار خود شدند؟!
عبدالبهاء یکی از دلایل حقانیت پیامبران الهی را تحقق تربیت انسانها برشمرده است. این در حالیست که بر خلاف این ادعا، پیامبرخواندهی بهائی حتی از تربیت فرزندانش عاجز ماند و پس از او بر سر جانشینی، کارشان به نزاع و فحاشی کشید! بنابراین طبق مبنای بهائیت، پیامبرخواندهی فرقهی بهائی از حقانیت برخوردار نمیباشد.
پیشوایان فرقهی بهائیت یکی از تعالیم بدیع خود را لزوم علم آموزی و تعلیم و تربیت اجباری برمیشمارند. این در حالیست که پیامبرخواندهی این فرقه ملاک علم و عالم را ایمان به خود معرفی کرده است. اما به راستی در آیینی که معیار و ملاک جهل و علم، بهائی بودن و نبودن است، دیگر لزوم تعلیم و تربیت به چه کار میآید؟!
پیشوایان بهائی در حالی لزوم تعلیم و تربیت و علم آموزی را به عنوان آموزهی مترقی خود برشمردند که پیشوای آنان علیمحمد شیرازی، از آموزش هرگونه کتابی نهی کرده و حکم به سوزاندن تمامی کتابها داده است! اما به راستی چگونه میتوان آموزههای متحجرانهی باب را ستود و در عین حال خود را منادی تجدد و روشنفکری معرفی کرد؟!