حکایت فراموشی دستمال عبدالبهاء
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از معتمدین جناب عبدالبهاء به نام خلیل شهیدی، در نقل خاطرهای از او نقل میکند: «روزی در بیرونی بیت مبارک در حیفا فرمودند: دستمالم را فراموش کردم. یک نفر از أحبا (بهائیان) که معروف به استاد محمدعلی بنا بود، به این مضمون عرض کرد: چگونه میشود مظهر حق چیزی فراموش کند؟ فوراً (: عبدالبهاء) یک سیلی باو زدند و فرمودند: مردک! به یک دستمال فراموش کردن صد نفر را امتحان میکند».[1]
اما به راستی چگونه میتوان تحری حقیقت را ابداع بهائیت نامید [2] و در عین حال، حقیقتطلبی بهائیان را با سیلی و اهانت پاسخ داد؟! از طرفی، مگر در بهائیت از هرگونه نزاع (حتی با شیطان) منع نشده [3] و عبدالبهاء نگفته است: «نوع انسان جمیعاً در ظلّ رحمت پروردگار است نهایت بعضی ناقص هستند باید اکمال گردند، جاهل هستند باید تعلیم یابند، مریض هستند باید معالجه شوند، خوابند باید بیدار گردند...»[4]؛ پس چه توجیهی برای رفتار زنندهی او وجود دارد؟!
آری؛ به راستی که تنها افتخار رهبران بهائیت سر دادن شعارهای توخالی بوده است؛ شعارهایی که هیچگاه به آن جامهی عمل نپوشیدهاند!
پینوشت:
[1]. خلیل شهیدی، خاطرات خلیل شهیدی، نسخهی خطی، ص 193.
[2]. ر.ک: عباس افندی، خطابات، بیجا: موسسهی ملی مطبوعات امری، بیتا، ج 2، ص 144.
[3]. مجلهی آهنگ بدیع، ارگان رسمی بهائیان، شمارهی: 9، ص 194.
[4]. احمد یزدانی، نظری اجمالی در دیانت بهائی، طهران: لجنهی ملّی نشریات امری، 1328 ش، ص 32.
افزودن نظر جدید