سایر مسائل
«عرفان» و «تصوف» با وجود شباهتهای ظاهری در برخی از آداب، اساساً متمایز با یکدیگر و مجزای از هم هستند؛ چراکه عرفان شیعه ریشه در آموزههای ثقلین دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) چهارده معصوم (علیهم السلام) است، اما تصوف ریشهای التقاطی داشته که هم از آموزههای نوافلاطونیان و هم نحلههای معنوی مسیحی و حتی شبه عرفانهای هندی و شرقی وام گرفته است.
با توجه به تعاریفی که از عرفان و تصوف میشود، میتوان نسبتهای مختلفی برای عرفان و تصوف متصور شد. بدین منظور نظرات برخی از صاحبنظران در حیطه عرفان و تصوف را از نظر میگذرانیم تا از نسبتی که میان این دو واژه برقرار میکنند مطلع شویم و با نظرات مختلف در این زمینه آشنا شویم.
آنچه باعث طرد شدن یک انسان از مکتب اسلام و اهلبیت (ع) میشود، اعتقادات ناصحیح و باطلی است که برای آن انسان پیدا میشود و البته این اعتقادات ناصحیح تا موقعی که در درون یک شخص منفردا باشد، چندان اثر مخربی نخواهد داشت مگر برای همان شخص. ولی آنگاه که این اعتقادات باطل بصورت یک تز و ایدئولوژی آن هم در قالبی تشکل یافته و منظم در میآید یقینا آثار مخربی نه تنها برای خود آنها بلکه برای جامعه اسلامی پیش میآورد.
برای آنکه بدانیم آیا عرفان و تصوف با هم تفاوت دارند یا نه، باید تعاریف اصطلاحی آن دو را بررسی کرده تا ماهیت این دو واژه مشخص شود، آنموقع است که میتوان در مورد نظر کسانی که عرفان و تصوف را جدای از هم میپندارند، یا آنان که این دو را یکی میدانند، قضاوت کرد.
از آنجا که درمورد تطابق و عدم تطابق دو مفهوم "عرفان" و "تصوف" اقوال مختلفی وجود دارد و برخی معتقدند این دو مفهوم کاملا منطبق بر هم هستند و برخی دیگر به اقوالی غیر از قول اول اعتقاد دارند، برای روشن شدن این مساله به معانی لغوی این دو مفهوم رجوع می کنیم تا بدانیم این دو مفهوم حداقل در کتب فرهنگ لغت و از نظر صاحبان نظر در حیطه تصوف، چه معنایی را افاده میکنند.
در تاریخ، کسانی را میتوان یافت که به معنای حقیقی کلمه عارف بودهاند، اما صوفی نامیدن آنها، برحسب مـعنای ارتـکازی این کلمه صحیح نیست، مانند ملاحسین قلی همدانی، میرزا جواد ملکیتبریزی، شـاه آبـادی، علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی(ره). با این وجود تفاوت این دو لفظ در این مرتبه کاملا واضح و آشکار است و کسانی که عرفان و تصوف را یکی میدانند، حداقل از لحاظ معنی به اشتباه رفتهاند.
شیخ احمد احسایی از شیخیه و حسینعلی نوری از بهائیت، توانستند بعد از واردن شدن در مسلک درویشی، از بسیاری از عقائد و آموزههای صوفیانه برای فرقه سازی خود استفاده کنند که از جمله این عقاید رکن رابع و ادعای رابطه مستقیم با ائمهاطهار (علیهمالسلام) و نقل حدیث از آنها و یا غلو در مقامات اهلبیت (علیهمالسلام) و باب خواندن هر یک از رؤسای خود را از مکتب صوفیه گرفتند تا به فرقه خود رنگ و بوی عرفانی دهند.
یکی از راه های جذب فرقههای صوفیه، انتساب علمای ربانی به این نوع فرقهها است. با دقت در این نوع انتسابها نکات قابل توجهی روشن میشود به نحوی که فرقههای صوفیه نه در زمان حیات این بزرگان، بلکه بعد از وفاتشان، آنها را منسوب به خود میکنند تا با تکذیب خبر توسط اطرافیان و نزدیکان، انتساب فوق را امری سری و مخفی تلقی کنند.
از میان عقایدی که در عرفان اسلامی و به تبع آن در تصوف دیده می شود، مقام فنا است. فنا در آثار عرفا و صوفیه به تعابیر گوناگون آمده است و از آن برداشتهای رنگارنگی شده است. برخی از صوفیه قدیم به فنای واقعی که در عرفان مطرح است اشاره کردهاند، ولی برخی دیگر در موضوع فنا به انحراف رفته و گمراه شدهاند.
عقیده به صلح کل، عقیده ای فاسد بوده و اباحی گری و بی تفاوتی به محیط اطراف نتیجه این تفکر است. نتیجه اعتقاد داشتن به صلح کل که در میان صوفیه رایج است، تفسیر دین به دین حداقلی و فردی در جامعه خواهد شد. طرفداران صلح کل در واقع مىخواهند بگويند دين امرى است که جنبه فانتزى دارد و با واقعيات سروکارى ندارد و حال آنکه حقیقت چیز دیگری است.
شکلگیری شخصیت شمس تبریزی نیز به واسطهی علاقه و درس گرفتن از این اشخاص به گونهای است که او را در جرگهی منحرفین از اصول اسلامی قرار داده و چنین شخصیتی به هیچ عنوان نمیتواند برای یک جامعه، گروه یا فردی دارای عقاید اسلامی الگو باشد. به خصوص اینکه انحرافات فکری و عقیدتی در آثار وی هم نمایان است.
بعد از جنگ جهانی دوم همین دولتهای مستبد و فرمانبران شیطان سازمان ملل متحد را تشکیل دادند تا تجاوزات و جنگهای ظالمانه را به صورت قوانین خودنوشته شکل دهند و به هر صورتی که منافع خودشان تامین میگردد، بر جهان حکومت کنند. نقش سازمان ملل و سازمانهای وابسته به آن در تحقق خودکامگی دولتهای مستبد و رژیمهای فاسد بسیار پر رنگ است.
در حالیکه قداست و عرفان حضرت زهرا(سلامالله علیها) بر کسی پوشیده نیست و در کتب عامه و خاصه به آن اشاره شده است شمس تبریزی گستاخانه آن حضرت را بیمعرفت در عبادت خداوند معرفی کرده و حتی خبر از بینیازی خود به قرآن و پیامبراکرم(صلیالله علیه وآله) را داده است، تا اینچنین بهخاطر تکبر، عداوت خود را نسبت به ائمهاطهار(علیهمالسلام) نمایان کند.
همواره یکی از موضوعات مورد دقت و علاقه پژوهشگران عرصه فرق و ادیان و مذاهب، چگونگی پیوند ناگسستنی سران و رهبران این فرقه ها با حکومتهای جائر زمانه و بده و بستانهای آنان میباشد. فرقه صوفیه نیز از این قاعده مستثنی نیست. در این نوشته قصد داریم تا گوشه ای از پیوند زرمداران و زورمندان ظالم با سردمداران تزویر در تاریخ تصوف را به شما معرفی کنیم.