تصوف
هراندازه از شروع کار صوفیه میگذرد، انحرافات بیشتری به آن افزوده میشود و نزد عام و خاص چهره منفورتری از خود نشان می دهد تا جایی که این انحراف به انتخاب قطب صوفیه رسیده است و شایسته سالاری جای خود را به نسب سالاری داده است و چندی است صوفیه برای انتخاب قطب بعدی نگاه به مریدان قطب فعلی نکرده تا آن کسی را که شایستهتر است را به منصب قطبیت برساند، بلکه قطب بعدی ناچارا باید نسبتی فامیلی با قطب قبل داشته باشد.
از تفاوتهای عارف و صوفی برتر بودن عارف نسبت به صوفی است. با نگاهی به تاریخ و اشخاصی که به این دو نام خوانده میشدند، درمیابیم که بیشتر افرادی که عارف نامیده میشدند از صاحبان علوم خصوصا متخصص در علوم دینی بودند. اما کسانی که به نام صوفیه خوانده میشدند بعضا حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند.
صوفیان وجد صوفیانه را که منجر به رقص و دست افشانی و نعره زدن است، را نشانه شخص عاشق در برابر معشوق و از نزدیکترین حالات به خداوند متعال میدانند درحالیکه عارف حقیقی از جست وخیز در مقابل خداوند حیا کرده و نزدیکی و وصول به خداوند را در هنگام نماز و عبادتی میبیند که قلب و جسمش را سرشار از وقار و آرامش و خضوع کند نه رقص و حرکات سبک و غیر ارادی که دور از شأن خدا و عارف حقیقی است.
در میان مخالفین سماع، مهمترین و بزرگترین شخص در بین صوفیه ابن عربی است که در اکثر کتب خود به سماع تازیده و سماعگر را بازیچه دست شیطان دانسته و معتقد است که صوفیان با رقص و سازوآواز سماع نه تنها در نفسانیات خود باقی مانده بلکه دین و عقل خود را از دست دادهاند. حال یا سماع صوفیان، عملی شیطانی است یا ابن عربی از قشریونی است که در ظواهر مانده است.
یکی از تفاوتهایی که میان عرفان و تصوف وجود دارد، زمان ظهور این دو واژه است. با بررسی منابع تاریخی و با استناد به نظر مشهور میتوان به این مطلب دست یافت که واژه تصوف از قرن دوم مشهور شد، اما پدید آمدن واژهای به نام عرفان، از قرن سوم آغاز گردید و همین امر بیانگر تفاوتهایی میان این دو واژه است.
عدهای سعی میکنند که عرفان و تصوف را یکی دانسته و مشروعیت سلوک عرفانی را در حوزه سلوک صوفیانه تسری دهند و بدین وسیله سرپوشی بر انحرافات تصوف بگذارند و تصوف را همانند عرفان اسلامی خالی از هرگونه انحراف معرفی کنند، درحالی که بزرگان دینی و عرفای اسلامی در روشن شدن مرز میان عرفان و تصوف سخنانی ایراد کردهاند، که روشن کننده مرز عرفان و تصوف است.
صوفیه همواره و به هر طریقی در پی اثبات سابقه داشتن سماع در عصر رسول اکرم (ص) بوده و برای این کار از احادیث غیرصحیح و داستانهای دروغ و حتی نقل خواب بهره جستهاند. اما بعضی از بزرگان صوفیه به این امر اعتراض کرده و اعتراف بهسابقه نداشتن سماع در عصر نبوی کردهاند در حالی که بعضی از آنها خود از طرفداران سماع بودهاند و این خود خط بطلانی است بر این ادعا.
دربارهی حادثهی کربلا و شهادت حضرت اباعبدالله (ع) روایات فراوان و متواتری از ائمهی معصومین (ع) نسبت به سوگواری و عزاداری برای سیدالشهدا صادر شده است خصوصا در روز عاشورا، تاکید کرده اند که کارهای دنیوی را رها کرده و در ماتم این مصیبت عظیم، محزون و مهموم باشد، درحالیکه بعضی از سران صوفیه، روز عاشورا را مبارک و عزاداری در این روز را جایز ندانسته و روزهی این روز را فضیلت دانستند.
یکی از ادله صوفیه در اثبات حقانیت و مشروعیت سماع، انتساب سماع به عصر رسول خدا (صلیالله علیه و آله) است و بزرگان صوفیه که اکثرا هم از اهلسنت میباشند برای اثبات این سابقه دست به جعل احادیث و داستانهایی دروغین زدهاند که نه تنها هیچ سنخیتی با شخصیت و مقام و جایگاه پیامبراکرم (صلیالله علیه و آله) ندارد بلکه این احادیث در بین بزرگان فقها اهلسنت، مانند ابوحنیفه هم اعتباری ندارد.
سخنان دو پهلو و مهمل قطب فعلی گنابادی در راستای تئوریزه کردن جدایی شریعت و طریقت و دور نگاه داشتن اهل تصوف از عمل به واجبات فقهی همچون جهاد و شهادت است که آنهم ریشه در اصل بیریشهی «صلح کل» صوفیه دارد چنانچه بزرگان تصوف خود اعتراف کرده و «گويند كه طالب يزدان نخست بايد ترك دين و مذهب آباء و اجداد خويش نمايد و با همه خلق «صلح كل» كرده، دانائى طلب فرمايد».
«عرفان» و «تصوف» با وجود شباهتهای ظاهری در برخی از آداب، اساساً متمایز با یکدیگر و مجزای از هم هستند؛ چراکه عرفان شیعه ریشه در آموزههای ثقلین دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) چهارده معصوم (علیهم السلام) است، اما تصوف ریشهای التقاطی داشته که هم از آموزههای نوافلاطونیان و هم نحلههای معنوی مسیحی و حتی شبه عرفانهای هندی و شرقی وام گرفته است.
با توجه به تعاریفی که از عرفان و تصوف میشود، میتوان نسبتهای مختلفی برای عرفان و تصوف متصور شد. بدین منظور نظرات برخی از صاحبنظران در حیطه عرفان و تصوف را از نظر میگذرانیم تا از نسبتی که میان این دو واژه برقرار میکنند مطلع شویم و با نظرات مختلف در این زمینه آشنا شویم.
از اعتقادات و بدعتهای فاسد و ساختگی فرقه صوفیه، مسأله شریعتگریزی با وصول به حقیقت است که وقتی شریعت و طریقت را سپری کرده و به مقام حقیقت رسیدند، در این مرحله خود را بینیاز از انجام شریعت و تکالیف الهی میدانند. یکی از این شریعتهای مهم در اسلام، که به هیچ وجه از انسان ساقط نمیشود برپایی نماز است که صوفیان با این ادعای خود به راحتی نماز را ترک کرده و اصل و حقیقت نماز را در ذکر قلبی میدانند.
آنچه باعث طرد شدن یک انسان از مکتب اسلام و اهلبیت (ع) میشود، اعتقادات ناصحیح و باطلی است که برای آن انسان پیدا میشود و البته این اعتقادات ناصحیح تا موقعی که در درون یک شخص منفردا باشد، چندان اثر مخربی نخواهد داشت مگر برای همان شخص. ولی آنگاه که این اعتقادات باطل بصورت یک تز و ایدئولوژی آن هم در قالبی تشکل یافته و منظم در میآید یقینا آثار مخربی نه تنها برای خود آنها بلکه برای جامعه اسلامی پیش میآورد.