سخنان بزرگان در اصالت عرفان و انحراف تصوف
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ عدهای سعی میکنند که عرفان و تصوف را یکی دانسته و مشروعیت سلوک عرفانی را در حوزه سلوک صوفیانه تسری دهند و بدین وسیله سرپوشی بر انحرافات تصوف بگذارند و تصوف را همانند عرفان اسلامی خالی از هرگونه انحراف معرفی کنند، درحالی که بزرگان دینی و عرفای اسلامی در روشن شدن مرز میان عرفان و تصوف سخنانی ایراد کردهاند، که روشن کننده مرز عرفان و تصوف است. در این نوشته از بیانات چند تن از علمای مسلط به عرفان نقل میشود.
1- عارف کامل و فقیه گرانقدر مرحوم آیتالله حاج ملا حسینقلی همدانی در نامهای به یکی از علمای تبریز مینویسد: «مخفی نماناد بر برادران دینی، که به جز التزام به شرع شریف، در تمام حرکات، سکنات، تکلّمات، لحظات و غیرها، راهی به قرب حضرت ملک الملوک جلّ جلاله نیست و به خرافات ذوقیه اگر چه ذوق در غیر این مقام خوب است، کما هو دأب الجهال و الصوفیه خذلهم الله جل جلاله، راه رفتن لایوجب إلاّ بُعدا حتی شخص هر گاه ملتزم به نزدن شارب و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ایمان به عصمت أئمه اطهار(علیهم السلام) آورده باشد، باید بفهمد از حضرت أحدیت دور خواهد شد.»[1]
2- عارف کامل آیتالله حاج سید علی آقا قاضی در نامهای به شاگردش آیتالله حاج سید محمدحسن طباطبایی تبریزی مینویسد:«با دراویش و طریق آنها کاری نداریم، طریقه، طریقۀ علما و فقهاست. با صدق و صفا.»[2]
3- سالک شهید مرحوم آیتالله شیخ مرتضی مطهری میگوید: «از قرن نهم هجری به بعد، به نظر ما عرفان شکل و وضع دیگری پیدا میکند. تا این تاریخ شخصیتهای علمی و فرهنگی عرفانی همه جزء سلاسل رسمی تصوف هستند و اقطاب صوفیه شخصیتهای بزرگ فرهنگی عرفان محسوب میشوند و آثار بزرگ عرفانی از آنهاست. از این به بعد شکل و وضع دیگری پیدا میشود.
اوّلاً: دیگر اقطاب متصوفه همه یا غالباً، آن برجستگی علمی و فرهنگی که پیشینیان داشتهاند، ندارند. شاید بشود گفت که تصوف رسمی از این به بعد بیشتر غرق آداب و ظواهر و احیاناً بدعتهایی که ایجاد کرده است، میشود.
ثانیاً: عدهای که داخل در هیچیک از سلاسل تصوف نیستند، در عرفان نظری محیالدینی متخصص میشوند، که در میان متصوفه رسمی نظیر آنها پیدا نمیشود.
ثالثاً: از قرن دهم به بعد ما به افراد و گروههایی برمیخوریم که اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بودهاند و مقامات عرفانی را به بهترین وجه طی کردهاند بدون آنکه در یکی از سلاسل رسمی عرفان و تصوف وارد باشند و بلکه اعتنایی به آنها نداشته و آنها را کلاً یا بعضاً تخطئه میکردهاند. از خصوصیات این گروه که ضمناً اهل فقاهت هم بودهاند وفاق و انطباق کامل میان آداب سلوک و آداب فقهیه است.»[3]
از عبارات نقل شده، به روشنی به دست میآید که راه صحیح عرفان مغایر با راه تصوف منحرف است و متصوفه، بخصوص از قرن نهم به بعد، گرفتار آدابی ساختگی و بعضاً خلاف شریعت شدند، ولی از طرفی دیگر عارفانی بوده و هستند که هیچ ارتباطی در افکار و رفتار با صوفیان نداشته، بلکه آنان را تخطئه میکردهاند، ولی در اوج عرفان و سلوک سیر کردهاند و فقه و عرفان را چون شیر و شکر ممزوج ساخته و غذای جان ساختهاند. اینجاست که باید گفت:
نه هر که چهره بـر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرفِ کلَه کج نهاد و تند نشست
کـلاهداری و آیین سـروری داند
هـزار نکتـة بـاریکتـر ز مـو اینجاست
نه هر کـه سر بتراشد قلندری داند.[4]
پینوشت:
[1]. بهاری همدانی محمد بن محمد، تذکرة المتقین فی آداب السلوک و تزکیه النفس، مترجم مبارک عبدالرحیم، آستان قدس رضوی، مشهد، 1384، صص 190 و 196
[2]. قاضی محمدحسین، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، قم، 1374، ص214
[3]. شهید مطهری، علوم اسلامی بخش عرفان، صدرا، تهران، ص121
[4]. دیوان حافظ، غزل 177
افزودن نظر جدید