زرتشت و باستانگرایی
حکیم ابوالقاسم فردوسی به صراحت از رفتارهای داراب سخن میگوید. برای نمونه، از بیرحمیهای او که حتی به زنان و کودکان رحم نکرد؛ از سرکوب مخالفان و...، این در حالی است که جریان باستانگرا، هرگونه انتقاد از پادشاهان ایران باستان را با برچسب وطنفروشی همراه میکنند. اکنون باید پرسید که آیا فردوسی هم وطنفروش بود؟
جریان باستانگرایی ضد اسلامی، در ایران، مصر، عراق و... یک جریان استعماری است که از پدری یهودی و مادری انگلیسی و فرانسوی و... متولد شد. هدف این جریان، جعل و اغراق در تاریخ و سوء استفاده از آثار باستانی به منظور فخرفروشی و تضعیف اسلام است.
حکیم ابوالقاسم فردوسی، به روشنی حقایق تاریخی را بیان میکند و از رفتارهای نادرست پادشاهان و اشراف ایران باستان سخن میگوید. به عنوان مثال، وی داستان ازدواج بهمن اردشیر با دخترش همای را بازگو کرده و به رفتار بیرحمانه همای برای حفظ تاج و تخت تصریح میکند.
سران سیاسی و مذهبی زرتشتی، هر چند در منابع خود از اسکندر با عنوان «گُجَستَک» یعنی ملعون یاد کردند، اما از سویی دیگر مدعی شدند که او ایرانی الاصل بود و اگر ما شکست خوردیم و کشور را تحویل او دادیم، اقلاً تحویل بیگانهی بدکار ندادیم، بلکه تحویل یک ایرانیِ بدکار دادیم!
اسکندر مقدونی در منابع زرتشتی با لقب «گُجَستَک» شناخته میشود؛ یعنی «ملعون». چراکه اسکندر برای نابودی زرتشتیگری، هر چه توانست انجام داد. از سویی دیگر، حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، چهرهای خردمند، دادگستر و شریف از اسکندر نشان میدهد. این تصویرسازی، خود نشان میدهد فردوسی از جهت باور و احساس، با دین زرتشتی، سر سازش نداشت.
شخصی به نام مهرَک نوشزاد که از نامداران بود، اموال اردشیر بابکان را غارت کرد. اردشیر، به منظور تلافی، مهرَک نوشزاد را گردن زد و تن بیجان او را درون آتش انداخت. اما به کشتن و سوزاندن او قانع نشد. بلکه اردشیر بابکان دستور داد همه خویشاوندان مهرک را نیز بکشند.
امروز برخی تلاش دارند که از سلسله هخامنشیان، به عنوان یک حاکمیت آرمانی یاد کنند. دلیل این خطای شناختی، ناآگاهی از حقایق تاریخی است. هخامنشیان، سلسلهای بودند که نقاط قوت بسیار و نقاط ضعف فراوان داشتند. از جمله آن که آنان با مخالفین و منتقدین خود، به بیرحمانهترین شکل ممکن برخورد میکردند.
امروز، پدر واقعی و نسب اردشیر بابکان، سر سلسلۀ ساسانیان مبهم است و این ابهام، در عصر زندگی او هم وجود داشت. چنان که او برای حل این مشکل و رفع این عقدۀ حقارت، فرمان داد روی سکهها، بنویسند که منِ اردشیر بابکان، از نژاد خداوند (یا از تبارِ خدایان) هستم!
در فرهنگ اسلامی، همچون فرهنگ باستانی ایرانی، خودکشی، امری ستودنی تلقی نمیشد. بلکه ایستادن و در راه آرمانها جنگیدن، ستودنی تلقی میشد.
شبهه شُرور از این قرار است: در جهان، ظلم، بیماری، رنج و زشتیهای بسیار وجود دارد. اگر خداوند، کمال مطلق است، چرا این زشتیها را نابود نمیکند و اصلاً چرا این زشتیها را آفرید؟ دین زرتشتی هزاران سال است که نتوانسته به این پرسش پاسخ دهد. اما قرآن به این پرسش پاسخ داده که شُرور، مخلوق خداوند هستند اما منسوب به خداوند نیستند. از زاویهای دیگر، شر، مرتبهای از خیر است. تمام شرور، پلهای برای خیر اند.
منطق دین زرتشتی، درباره روزه، متناقض است. از یک سو در اَوِستا (کتاب دینی زرتشتیان) آمده که روزه گرفتن نشانهی یاران اهریمن است. از سویی دیگر، پیشوایان زرتشتی، پیروان این دین را به گونهی خاصی از روزه (که بسیار سختتر از روزه اسلامی است) امر کرده اند.
اولین بار، شخصی به نام فرود فولادوند مدعی شد که ابن ملجم ایرانی بوده و نام اصلی اش بهمن جاذویه بود! این ادعا از سوی یک بیمار روانی فاقد سند تاریخی است. ابن ملجم کاملاً دارای اصل و نسب عربی است و در دوره عمر بن الخطاب جزو مقامات نظامی سپاه مسلمین در فتح مصر بود.
آری به حجاب، چون هم در فرهنگ اسلامی، هم در فرهنگ ایرانی و هم از نگاه عقل و تجربه، حجاب امری مثبت و متعالی است. از سویی یک رفتار دینی است. یک قانون دینی و اجتماعی است و لازم الاجرا است.
برخی از نو زرتشتیان و باستانپرستان، همانند برخی از نوکیسگانِ بیفکر، دیوان حافظ را جایگزین قرآن بر سفره هفت سین میخوانند. در پاسخ به این افراد میگوییم: حافظ خود را تربیت شدۀ قرآن و خاک درگاه محمد و آل محمد نامید.