ستایش اسکندر | ستیز فردوسی با دین زرتشتی
اسکندر مقدونی در منابع زرتشتی با لقب «گُجَستَک» شناخته میشود؛ یعنی «ملعون». چراکه اسکندر برای نابودی زرتشتیگری، هر چه توانست انجام داد. از سویی دیگر، حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، چهرهای خردمند، دادگستر و شریف از اسکندر نشان میدهد. این تصویرسازی، خود نشان میدهد فردوسی از جهت باور و احساس، با دین زرتشتی، سر سازش نداشت.
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اسکندر مقدونی (Alexander the Great) در منابع زرتشتی با لقب «گُجَستَک» شناخته میشود؛ یعنی «ملعون»، چراکه اسکندر از سوی زرتشتیان، متهم است به این که آتشکدههای زرتشتی را ویران کرد، پیشوایان آن دین را کُشت و برای محو و نابودی زرتشتیگری، هر چه توانست انجام داد.(1)
از سویی دیگر، حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، چهرهای موجّه، خردمند، مؤمن، دادگستر و شریف از اسکندر نشان میدهد.
در شاهنامه میخوانیم که اسکندر پس از کشورگشاییها به سوی مکه رفته، کعبه و مقام اسماعیل را زیارت و خداوند را نیایش کرد. در آنجا نوادگان اسماعیل (علیه السلام) از ستمِ خُزاعه (حاکم متجاوزِ مکه) گلایه کردند. پس اسکندر، به نیروی خِرَد و شمشیر، یاران و هر که از نژاد خزاعه بود را به قتل رساند و نوادگان اسماعیل (علیه السلام) را بر حکومتِ مکه نشاند:
نژاد سماعيل را بر كشيد
هر آنكس كه او مهترى را سزيد (2)
فردوسی در ادامه، اسکندر را همان ذوالقرنینِ قرآن مینامد و چنین حکایت میکند:
اسکندر و یارانش به جدّه رفته؛ سپس از راه دریا سوی مصر روانه شدند. پس از آن به سرزمینهای شرق و غرب تاخت و آنها را به سیطره خود درآورد. اسکندر در ادامه حرکت خود، به غروبگاه آفتاب رسید و در آنجا دید که خورشید در چشمهای تاریک فرو رفت. اسکندر از این شگفتی، لب به ستایش خداوند باز کرد. او از بزرگان، داستانِ آب حیات را شنیده بود که هر کس از آن چشمه بنوشد، زندگی جادوان خواهد یافت. پس به همراهی پیر خردمندی به نام خِضر، در پی آب حیات، روانه شد.
چو لشكر سوى آب حيوان گذشت
خروش آمد اللّه اكبر ز دشت (3)
اما اسکندر، خضر را گم کرد. پس خضر به آب حیات رسید و عُمر جادوان یافت ولی اسکندر از آن بازماند.
اسکندر در مسیر، مُرغی را دید و با او همسخن شد و آن او را به سوی کوهی راهنمایی کرد. اسکندر، تنها به بالای کوه رفت و در آنجا اسرافیل را دید که صوری به دست دارد و منتظر فرمان خداوند است تا در آن بدمد و قیامت بر پا شود. اسرافیل، چون اسکندر را دید، او را اندرز داد و روز مرگ را به یاد او آورد.
اسکندر به راهش ادامه داد تا به قومی رسید که از دست غارتگریهای یأجوج و مأجوج (موجوداتی عجیب الخلقة و شِبهِ انسان) شکایت کردند. پس به فرمان اسکندر، سدی در شکاف کوه ساخته شد تا راه یأجوج و مأجوج بسته شود. اسکندر از این کار فارغ شد. آنگاه به درختی شگفت انگیز رسید که سخن میگفت.
اسکندر دریافت که زندگیاش رو به پایان است. پس نامهای به استادش ارسطو (ارسطاطالیس) نوشت و از او چاره خواست. ارسطو به او پاسخ داد که از مرگ، چارهای نیست. اسکندر در بابل، بیمار شد. پس نامهای به مادرش نوشت و وصیت کرد که مرا در مِصر به خاک بسپارید و بخشی از ثروتم را به درستکاران بدهید. پس از مدتی از دنیا رفت.(4)
پینوشت:
1. جهانگیر اوشیدری، دانشنامه مَزدَیَسنا، تهران: نشر مرکز، 1389، ص 108-109.
William L. Hanaway, "ESKANDAR-NĀMA", Encyclopædia Iranica, Last Updated: January 19, 2012.
Ardā Wirāz Nāmag, ed. and tr. F. Vahman, London, 1986, pp. 76-77, 191.
Ehsan Yarshater, “Iranian National History,” in Camb. Hist. Iran III/1, pp. 472-473.
2. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 817.
3. ابوالقاسم فردوسی، همان، ص 837.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 2، ص 721.
4. ابوالقاسم فردوسی، همان، ص 799-853.
دیدگاهها
ایرانpl
1402/02/25 - 14:08
لینک ثابت
با سلام
ایرانpl
1402/02/25 - 15:24
لینک ثابت
اگر نقدی دارید بفرمایید
saman
1402/02/26 - 20:29
لینک ثابت
سلام و عرض احترام. ما فقط یک
افزودن نظر جدید