ملی گرایی
در روایات شاهنامه، پهلوانان ایران باستان، بیش از آنکه وجهه اخلاقی داشته باشند، تصویری زشت و کریه دارند. اغلب نه بویی از جوانمردی بردهاند و نه از عقلانیت. گیو (Giv) و توس (Tus) برای اینکه یک دختر بیپناه را صاحب بشوند، با هم نزاع میکنند، و در انتها برای اینکه به دعوای ابلهانهشان پایان دهند، تصمیم میگیرند دخترک را سر ببرند! گناه دخترک چه بود؟ هیچ! که اگر گودرز سر نمیرسید، دخترک گوش تا گوش ذبح میشد.
شاه سمنگان به رستم محبت میکند، به او خوشامد میگوید. اما رستم، به خاطر گم شدن اسبش، شاه و مردم سمنگان را تهدید میکند که اگر اسبم پیدا نشود، شما را سر میبرم! نکته دیگر، مسئولیتگریزیِ رستم است. قهرمان شاهنامه، یک شب را در کنار تهمینهی تازه عروس میماند. بعد هم او را رها میکند و به دنبال عیاشی و زندگی عادی خودش میرود...
حکیم ابوالقاسم فردوسی در بسیاری از بخشهای شاهنامه، تصویری مایل به سیاهی، گمراهی و ظلمت از شاهان و جنگجویان ایران باستان نشان میدهد. برای نمونه روایت میکند که رستم پهلوان نامدار، بدون رخصت با اسبش وارد گندمزاری میشود. وقتی دشتبان به او اعتراض میکند که چرا اسبت را وارد گندمزار کردی، رستم گوشهای آن مرد بیچاره را میکَنَد! بعد که چند از تن از پهلوانان به رستم اعتراض میکنند، رستم آنان را گردن میزند!
در شاهنامه آمده که نوذر (پادشاه ایران)، به مردم ستم میکرد. مردم ایران، از سام (پهلوان بزرگ ایران) درخواست میکنند که نوذر را خلع کرده و خود به پادشاهی برسد. اما سام میگوید درست است که نوذر، بیلیاقت است اما از نژاد شاهان است ولی من از نژاد شاهان نیستم. پس نوذر به پادشاهی سزاوارتر است و شما ای مردم ایران! باید از پادشاه هرچند ستمگر اطاعت کنید وگرنه در آخرت، جایتان در جهنم خواهد بود.
فردوسی روایت میکند: رستم با هفت جنگجوی ایرانی وارد شکارگاه افراسیاب تورانی میشود. سی هزار سرباز تورانی (که در این داستان، در مقش مدافعان وطنِ خود ظاهر میشوند) به سوی رستم میتازند. اما رستم و یارانش، بسیاری از آنان را سر میبرند. چنان که زمین پر از اجساد بیسرِ سربازان تورانی شده بود. برخلاف ادعاهای باستانگرایان، فردوسی بسیاری اوقات از شاهان و پهلوانان ایرانی، تصویری مایل به سیاهی و گمراهی نشان میدهد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه میگوید: هنگامی که منوچهر به 120 سالگی رسید و مرگِ خود را نزیک دید، نوذَر را به جانشینی خود برگزید و به او وصیت کرد که دیندار باشد. چون گرویدن به دین خدا، عقل و اندیشه انسان را پاکیزه میکند. البته منوچهر فقط به همین اکتفا نکرده بود. او پیشتر، با تیغ تیز به سراغ بیدینان و بَددینان رفته بود.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در بسیاری از بخشهای شاهنامه، تصویری مایل به سیاهی، گمراهی و ظلمت از شاهان و جنگجویان ایران باستان نشان میدهد. برای نمونه در داستان زندگی کیکاووس پادشاه ایران، به نوعی او را خونریز، متکبر و ابله میخواند. چنان که زمین را با ریختن خونها فتح کرد. اما به این راضی نشد. پس در پی آن افتاد که آسمان را هم فتح کند!
حکیم ابوالقاسم فردوسی، مسلمان و شیعه مذهب بوده؛ در ابتدای شاهنامه، پیروی از محمد و آل محمد را طریق رستگاری نامیده است. او میگوید که منِ فردوسی، بندهی اهل بیت پیغمبرم و راه نجات، تبعیت از محمد و آل محمد است.
در فرهنگ هخامنشی، قربانی کردن حیوانات، نه تنها برای خوردن گوشت، بلکه برای کارهای دیگر هم مرسوم بود، مثلاً اگر یک نفر میخواست قَسَم بخورد، ابتدا گاو یا گرازی را سر میبرید، سپس شمشیر یا نیزهی خود را درون خون حیوان میزد و این گونه قسم میخورد.
قربانی کردن گوسفند و بز و گاو و اسب در فرهنگ هخامنشی و ایضاً در جامعه زرتشتی همواره وجود داشته و دارد. آنان خیلی خیلی بیشتر از مسلمانان حیوانات را قربانی میکردند. حتی در مواردی مرسوم بوده که حیوان را قبل از قربانی شکنجه میکردند...
یک شخصیت نو زرتشتی، بدون ارائه هیچ سند تاریخی و بدون هیچ دلیل منطقی و عاقلانهای مدعی شد که پیامبر اسلام، دست نشانده حاکمان روم شرقی بود تا حکومت زرتشتی ساسانی را نابود کند! در پاسخ میگوییم پیامبر اسلام، هیچ گاه مستقیماً با ساسانیان وارد نبرد نشدند. اما دو مرتبه با حکومت روم شرقی (بیزانس) وارد جنگ شدند. پس چگونه ممکن است ایشان دست نشانده روم شرقی بوده باشند؟! دریغ از ذرهای عقل و شرف که در سر و جان این جماعت نو زرتشتی باشد!
زال، پسر سام، با موهای سپید متولد شد. به همین سبب، سام او را نحس و از تبار اهریمن نامید و در کوه رهایش کرد. سیمرغ، زال را به لانهی خود برد و با خون حیوانات، او را سیر میکرد. پس از گذشت سالها، زال به میان آدمیان برمیگردد و عاشق رودابه (دختری از تبار ضحاک) میشود. پادشاه ایران، فالگیرها را گرد میآورد تا سرانجام این وصلت را دریابند. فالگیرها پاسخ مثبت میدهند. پدر و مادر رودابه هم از ترس کشته شدن، به این وصلت راضی میشوند.
برخی از هموطنان با افتخار میگویند: در ایران باستان، مردم در انتخاب دین آزاد بودند! در پاسخ میگوییم: اولاً اینکه کوروش هخامنشی، مردم را به گوساله پرستی تشویق میکرد، جای افتخار ندارد. چون او میخواست مردم در جهل و خرافات بمانند تا بتواند بر آنان حکومت کند. ثانیاً در شاهنامه آمده که منوچهر پادشاه ایران باستان، مردم را تهدید کرد که هر کس دینی غیر از دین من داشته باشد، با شمشیر من مواجه خواهد شد!
فریدون 3 پسر داشت. سَلم، تور و ایرج. اما سرنوشت هر یک: سلم و تور، ایرج را سر بریدند. سالها بعد، منوچهر (نوهی ایرج) به تقاص خون پدربزرگش، قیام میکند و به یارانش وعده بهشت میدهد. آنگاه ایرج در نبرد، سلم و تور را سر میبرد و هزاران نفر از یارانِ آنها را هم قتل عام میکند.