رستم دستان و گوشهای دشتبان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ امروزه کتاب شریف شاهنامه، بسیار مورد سوء استفاده جریان باستانگرا قرار دارد. لیکن مسئله قابل توجه آنجاست که اکثر شاهنامهدوستان و فردوسیپرستان، چه بسا در طول زندگیشان حتی یک بار هم شاهنامه را نخوانده باشند. حکیم ابوالقاسم فردوسی در بسیاری از بخشهای شاهنامه، تصویری مایل به سیاهی، گمراهی و ظلمت از شاهان و جنگجویان ایران باستان نشان میدهد. برای نمونه به یکی از این حکایات اشاره میکنیم.
فردوسی روایت میکند: روزی رستم با اسبش (رخش) به گندمزاری وارد شد. رستم به خواب فرو رفت. ناگهان دشتبان سر رسید و با چوب بر پای رستم زد که چرا اسب خود را در گندمزار رها کردی تا از آنچه كه براى آن رنج نبردهاى، بهرهمند گردد؟ رستم، خشمگین، هر دو گوش آن مرد را از سر جدا کرد!
ز گفتار او تيز شد مرد هوش
بجست و گرفتش يكايك دو گوش
بيفشرد و بركند هر دو ز بن
نگفت از بد و نيك با او سخن
دشتبان ستمدیده، از سر درد، گوشهای خود را برداشته؛ فریادکنان به سوی پهلوانی دلیر به نام اولاد رفت و از او یاری خواست. اولاد که چنین دید، با یارانش به سوی رستم رفت و به او گفت: نامت چیست؟ چرا اسبت را در گندمزار رها کرده و گوشهای دشتبان را برکندی؟ رستم در پاسخ، به اولاد گفت: اگر نام من بدانی، روان از تنت بیرون خواهد شد. پس شمشیر از نیام برکشید و به سوی اولاد و یارانش تاخت. رستم، به زخم شمشیر، سر از بدن یاران اولاد جدا کرد:
چو شير اندر آمد ميان بره
همه رزمگه شد ز كشته خره
بِيِك زخم دو دو سر افگند خوار
همى يافت از تن بيك تن چهار.[1].
پینوشت:
[1]. حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، برگه 141-142.
افزودن نظر جدید