پرسش و پاسخ
نام افرادی همچون شمس و مولوی هیچگاه نمیتواند معرف عرفان ناب و یا حقانیت تصوف باشد. زیرا یکی همچون شمس، قرآن را زیان بار خوانده و دیگری مثل مولوی ولایت را منحصر در اهل بیت (علیهم السلام) نمیداند و معتقد است که ولی میتواند از نسل عمر نیز باشد.
اهلحق به رهبران و پیران خود «سید» میگویند؛ اما به نظر میرسد با توجه به نوشتههای نویسندگان اهلحق و ملاکهایی که برای اثبات سیادت بایستی وجود داشته باشد، این اطلاق درست نبوده، همۀ رهبران اهلحق سید نمیباشند. البته اگر شهرت را در اثبات سیادت کافی بدانیم، میتوان بسیاری از آنها را سید دانست؛ زیرا از قدیم الایام در میان مردم به سیادت شهرت داشتهاند.
تعداد اندکی از اهلحق در گوشه و کنار وجود دارند که آگاهانه یا جاهلانه از مسیر اصلی منحرف شده، ائمه را به مقام الوهیت رساندهاند. اگرچه اینان اندکاند؛ اما باید بدانند که این گونه اعتقادات، نه مورد تأیید اهلبیت است و نه اکثریت این فرقه این گونه باورهای غلط را میپذیرند. بعلاوه آنها هیچ گونه دلیلی برای این اعتقاد خود ندارند.
اعتقاد به نبوت عامه و خاصه یکی از شرایط ورود به دایرۀ اسلام میباشد که اگر کسی با اختیار و آگاهی آن را انکار کند، از دایرۀ اسلام خارج است. در اشعار و متون اهلحق نام پیامبران و شرح حال ایشان ذکر شده و این نشانگر قبول نبوت از طرف این فرقه است.
اهلحق اجمالاً اصول پنج گانه شیعه را پذیرفتهاند و در برخی منابع خود صراحتاً به آن اعتراف کردهاند، ضمن اینکه در میان رهبران آنان نیز کسی به صراحت این اصول را رد نکرده است؛ اما حقیقت این است که در اعتقاد آنها به هر کدام از این اصول، مشکلاتی وجود دارد که گاهی با ادعای آنها تناقض دارد.
امامان (ع) با پدیدۀ حلول برخورد جدی كرده، ساحت پروردگار را از این مسئله پاک دانستهاند. امام صادق (ع): دروغ گفته هر كه گمان كرده خدای عزوجل در چیزی یا از چیزی یا بر چیزی است.
اگر به اهلحق گفته شود كه آیا شما قرآن كریم را قبول دارید؟ بی تردید پاسخ آنها مثبت است. در همین قرآن آمده است كه خدا بینیاز است (اللَّهُ الصّمد) و همۀ ما به او نیازمندیم. حال اگر خدا در جسم كسی حلول كند، لااقل در آن زمانی كه در او حلول كرده است، به مكانی برای قرار گرفتن و زمانی كه در آن قرار دارد، نیازمند است؛ و این خلاف بی نیازی خداست؛
اینكه اهلحق دربارۀ امامان و بزرگان خود اغراق میکنند، امری غیر قابل انکار است. آنان اهلبیت (ع) را از جایگاه خود فراتر میبرند؛ اما در اینکه آیا به لوازم این انحراف عقیدتی (غلو) و عواقب کفرآمیز آن نیز آگاهی دارند یا نه؟
ز ویژگیهای این فرقه این است که حتیالامکان عقاید و اطلاعات فرقهای خود را از دیگران پنهان میدارند و برای نهادینه کردن اصل رازداری، یکی از اصول اعتقادی خود را پذیرفتن مسئلهای به نام «سرّ مگو» قرار میدهند.
آیا تصوف همان اهل حق است؟ چه تفاوت هایی بین این دو فرقه وجود دارد؟در پاسخ باید بگوییم خیر. بلکه با هم تفاوت های اساسی دارند.
اکثر اهلحق، و محققین و آگاهان این فرقه، تاریخ تشکیل اهلحق را در قرن 7 و 8 هجری قمری، توسط سلطان اسحاق برزنجی میدانند. نظر صحیح و اقوی نیز همین است. اگرچه افراد دیگری قبل از ایشان بودهاند و پارهای از اعتقادات اهلحق، مانند غلو، حلول و تناسخ را ترویج دادهاند؛ اما شالوده و اساس فرقه در زمان سلطان اسحاق پایهریزی شده است.
مبلّغ بهائی در راستای اثبات حقانیت پیامبرخواندهی بهائیان مدعی شد: نفوذ و بقای ادعای پیامبری شخصی، دلیل بر حقانیت او به شمار میرود. این در حالیست که اگر صحت این دلیل را بپذیزیم، لازم میآید پیامبرانی نظیر حضرت نوح (علیه السلام) دروغین به شمار آمده و ناپیامبرانی نظیر مانی و گورونانک؛ پیامبر شمرده شوند!
مبلّغان بهائی مدعی شدند: «شیعیان معتقدند كه خدا را نمیتوان ديد ولى میگویند در روز قيامت میتوان او را ديد». در پاسخ میگوییم: 1. با توجه به نصّ صریح قرآن، شیعیان رؤیت خداوند با چشم مادی را غیرممکن میدانند. 2. در خصوص آیاتی که ظهور در رؤیت خدا در قیامت دارند، شیعیان معتقد به نظر قلبى و دیدن قلب به وسیلهی حقیقت ایمان، هستند.
مبلّغان بهائی در تلاشند تا ظلمهای (ادعایی) وارده به بهائیان را به مظلومیت امام حسین (علیه السلام) تشبیه نمایند. این در حالیست که پیامبرخواندهی بهائیت که بهائیان وی را رجعت حسینی معرفی مینمودند، به قدری جنایت نمود که برخی بابیان به طعنه میخواندند: «اگر حسینعلی (بهاء) مظهر حسین ابن علی است/ هزار رحمت بر روان پاک یزید».