اسناد
محکمترین و واضحترین دلیل بر ایمان ابوطالب، سخنانی است که در حال احتضار بیان کرد. او به بزرگان قريش که نزد او جمع شده بودند، فرمود: «اى گروه قريش!
با سندهای فراوان؛ برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی دیگر از ابوبکر بن ابی قحافه، روایت شده که ابوطالب از دنیا نرفت تا این که: لا اله الّا الله، محمّد رسول الله » گفت.
شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج13و14، ص255.
امام رضا (علیهالسلام) در جواب ابان بن محمود که به حضرت نامه نوشته بود و سؤال کرده بود که فدایت شوم، من در اسلام ابوطالب شک دارم، نوشت:
امام صادق (علیهالسلام) از رسول خدا نقل میکند که فرمودند: «همانا اصحاب کهف ایمان خود را مخفی کردند و اظهار کفر کردند؛ پس خدا به آنها، دو پاداش داد و همانا ابوطالب نیز ایمان خود را مخفی و اظهار شرک کرد؛ پس خداوند به او دو پاداش داد، «پاداش ایمان» و «پاداش کتمان و تقیه».
از امام باقر (علیهالسلام) دربارهی این حدیث که در مورد ابوطالب نقل میکنند، «ابوطالب در گودالی از آتش است» سؤال کردند؛ ایشان در جواب فرمودند: «اگر ایمان ابوطالب در یک کفّه ترازو و ایمان این مردم در کفّه دیگر قرار گیرد، ایمان او سنگینتر است؛ آیا نمیدانید امیرالمؤمنین در زمان حیاتش دستور میداد
از امام سجاد (علیهالسلام) دربارهی ایمان ابوطالب سؤال شد، فرمودند: «تعجب میکنم، خداوند تعالی پیامبرش را نهی کرد از اینکه زن مسلمانی را در عقد ازدواج مرد کافر باقی گذارد، و فاطمه بنت اسد از زنانی بود که به اسلام سبقت گرفت و تا زمان وفات ابوطالب، همسر او بود.»
خطیب بغدادی درباره کرم و سخاوت امام کاظم (علیهالسلام) مینویسد: «او چنان بزرگوار و سخاوتمند بود که وقتی به وی اطلاع میدادند فردی درصدد اذیت شماست، کیسه زری که حاوی هزار دینار بود، برایش میفرستاد و او همیشه زرها را در کیسههای سیصد و چهارصد و دویست دیناری میگذاشت و میان اهل مدینه تقسیم میکرد
ابنعنبه درباره کرم و سخاوت امام کاظم (علیهالسلام) مینویسد: «همواره نزد او کیسههایی از زر و طلا بود و به هر کسیکه میرسید و یا به هر کسیکه به احسان آن حضرت چشمداشت، از آنها میبخشید به طوریکه کیسههای زر او ضربالمثل شده بود.»
عمدة المطالب فی انساب آل ابی طالب، ابن عنبه، ص177.
شقيق بلخى مىگويد: من در سال 149 هجرى، در قادسيه جوانى خوشچهره ديدم كه ظاهر صوفیان داشت؛ خواستم سرزنشش كنم، وقتى نزديك ايشان رفتم، آیهای خواند و چون فکرم را متوجه شده بود، فهمیدم: بندهی صالح است؛ خواستم معذرتخواهی کنم، آیهای خواند كه دیدم دو بار از راز من خبر داد؛ بار دیگر در كنار چاهى او را
شقيق بلخى مىگويد: من در سال 149 هجرى، در قادسيه جوانى خوشچهره ديدم كه ظاهر صوفیان داشت؛ خواستم سرزنشش كنم، وقتى نزديك ايشان رفتم، آیهای خواند و چون فکرم را متوجه شده بود، فهمیدم: بندهی صالح است؛ خواستم معذرتخواهی کنم، آیهای خواند كه دیدم دو بار از راز من خبر داد؛ بار دیگر در كنار چاهى او را
شقيق بلخى مىگويد: من در سال 149 هجرى، در قادسيه جوانى خوشچهره ديدم كه ظاهر صوفیان داشت؛ خواستم سرزنشش كنم، وقتى نزديك ايشان رفتم، آیهای خواند و چون فکرم را متوجه شده بود، فهمیدم: بندهی صالح است؛ خواستم معذرتخواهی کنم، آیهای خواند كه دیدم دو بار از راز من خبر داد؛ بار دیگر در كنار چاهى او را
شقيق بلخى مىگويد: من در سال 149 هجرى، در قادسيه جوانى خوشچهره ديدم كه ظاهر صوفیان داشت؛ خواستم سرزنشش كنم، وقتى نزديك ايشان رفتم، آیهای خواند و چون فکرم را متوجه شده بود، فهمیدم: بندهی صالح است؛ خواستم معذرتخواهی کنم، آیهای خواند كه دیدم دو بار از راز من خبر داد؛ بار دیگر در كنار چاهى او را
شقيق بلخى مىگويد: من در سال 149 هجرى، در قادسيه جوانى خوشچهره ديدم كه ظاهر صوفیان داشت؛ خواستم سرزنشش كنم، وقتى نزديك ايشان رفتم، آیهای خواند و چون فکرم را متوجه شده بود، فهمیدم: بندهی صالح است؛ خواستم معذرتخواهی کنم، آیهای خواند كه دیدم دو بار از راز من خبر داد؛ بار دیگر در كنار چاهى او را
شقيق بلخى مىگويد: من در سال 149 هجرى، در قادسيه جوانى خوشچهره ديدم كه ظاهر صوفیان داشت؛ خواستم سرزنشش كنم، وقتى نزديك ايشان رفتم، آیهای خواند و چون فکرم را متوجه شده بود، فهمیدم: بندهی صالح است؛ خواستم معذرتخواهی کنم، آیهای خواند كه دیدم دو بار از راز من خبر داد؛ بار دیگر در كنار چاهى او را