اسناد
نزد متوکل از امام هادی (علیهالسلام) سعایت کردند و گفتند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشیاء دیگری است که از شیعیان او رسیده و برای به دست گرفتن حکومت، قصد شورش دارد، متوکل عدهای را ناگهان به منزل ایشان فرستاد و آنان شبانه به خانهی امام هجوم بردند، ولی هر چه جستجو کردند، چیزی به دست نیاوردند
نزد متوکل از امام هادی (علیهالسلام) سعایت کردند و گفتند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشیاء دیگری است که از شیعیان او رسیده و برای به دست گرفتن حکومت، قصد شورش دارد، متوکل عدهای را ناگهان به منزل ایشان فرستاد و آنان شبانه به خانهی امام هجوم بردند، ولی هر چه جستجو کردند، چیزی به دست نیاوردند
نزد متوکل از امام هادی (علیهالسلام) سعایت کردند و گفتند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشیاء دیگری است که از شیعیان او رسیده و برای به دست گرفتن حکومت، قصد شورش دارد، متوکل عدهای را ناگهان به منزل ایشان فرستاد و آنان شبانه به خانهی امام هجوم بردند، ولی هر چه جستجو کردند، چیزی به دست نیاوردند
ابنصباغ مالکی درباره امام هادی (علیهالسلام) مینویسد: گنبد فضل ابوالحسن، علی هادی بر کهکشانها سر زده!
اسباطی روایت کرده که در مدینه نزد امام هادی (علیهالسلام) رفتم، به من فرمود از «واثق» چه خبر داری؟ گفتم: قربانت گردم؛ او سلامت بود و من اخیراً او را دیدهام. امام فرمود: مردم میگویند او مرده است؟ گفتم: من از همه کس، دیدارم به او نزدیکتر است؟
ابوالحسن، علی عسکری در علم و سخاوت، وارث پدرش بود؛ عربی از عربهای کوفه پیش ایشان آمد و گفت: من از چنگ زدگان به ولایت جد تو هستم و دِین سنگینی به دوش میکشم که حمل آن بر من سنگینی میکند و برای ادای آن، جز تو کسی را قصد نکردهام. امام فرمود: قرضت چقدر است؟ گفت: دههزار درهم.
متوکل عباسی در اثر دملی، سخت بیمار شد که در شُرف موت بود؛ مادرش نذر کرد اگر او بهبود یافت از دارایی خود پول زیادی خدمت امام هادی بفرستد؛ «فتح بن خاقان» به متوکل گفت: ای کاش نزد امام میفرستادی، او راه معالجه را میداند، متوکل شخصی را نزد امام هادی (علیهالسلام) فرستاد؛ ایشان دارویی تجویز کرد که ح
روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد کثیری دینار در راه خدا صدقه دهد، هنگامیکه بهبود یافت، فقها را جمع کرد و پرسید: چند دینار باید صدقه بدهم که بر آن «کثیر» صدق کند؟
احضار امام هادی (علیهالسلام) به سامرا:
علمای تاریخ نوشتهاند: متوکل ناصبی، از بیم آنکه مبادا فرزند امام جواد در مدینه، با حکومت او مخالفتی کند و مردم، اطراف او را بگیرند، یحیی بن هرثمه را مأمور آوردن امام از مدینه کرد.
علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، ابوالحسن هاشمی که متوکل او را از مدینه به بغداد و سپس به سامرا آورد و در آنجا بیست سال و نه ماه اقامت گزید تا اینکه در ایام خلافت «معتز» در همان شهر رحلت فرمود و در همانجا دفن گردید؛ او یکی از کسانی است که شیعه، به ا
ابنحجر هیثمی مینویسد: «محمد باقر (علیه السلام) بهاندازهای گنجهای پنهان معارف و دانشها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمتها و لطایف دانشها را بیان کرده که جز بر عناصر بیبصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین جاست که او را شکافنده و جامع علوم و برافرازنده پرچم دانش خواندهاند.»
محمد بن منکدر میگوید: من فکر نمیکردم که امام سجاد، فرزندی از خود به یادگار بگذارد که در فضیلت مقارن او باشد، تا اینکه پسر او محمد بن علی را دیدم؛ این به سبب آن بود که میخواستم او را موعظه کنم، ولی او مرا موعظه کرد.
تهذیب التهذیب، عسقلانی، ج5، ص751.
عمر را از امالمومنین امسلمه سؤال میکند که من هم جزء منافقین از اصحاب پیامبر که بعد رحلت پیامبر، هرگز نه پیامبر آنان را خواهد دید و نه آنان پیامبر را، هستم، یا نه؟
ام سلمه گفت: نه! ولی کسی را بعد تو جواب نخواهم داد.
در روایتی در کنزالعمال آمده است که: «حذیفه میگوید: عمر نزد من آمد، در حالیکه من در مسجد بودم. پس به من گفت: فلانی(!) مرده است. بر جنازهی وی حاضر شو! حذیفه میگوید: مدتی گذشت، تا اینکه عمر خواست از مسجد خارج شود، که مرا دید، در حالیکه هنوز نشسته بودم.