تصوف
صوفيه براي اولياء خود طبقاتي ذکر ميکند و بر هر طبقه نامي نهاده است. اما اختلاف در روايتهاي طبقات صوفيه، ظن به جعلي بودن آنها را تقويت مي کند. در برسي بعمل آمده اينطور فهميده ميشود که به علت اختلاف عدد اولياء در روايات مختلف رسيده احتمال جعل آنها بسيار زياد است.
یکی از آداب و آموزههای اسلامی، روش برخورد با مهمان و پذیرایی از اوست. یک مسلمان معتقد و متشرع که رفتار خود را مطابق با دستورات انسان کامل قرار داده است میداند که در برابر مهمان وظایفی دارد که باید به احسن وجه انجام دهد. حال، مهمان هرکه باشد و از هر قوم و قبیلهای رسیده باشد.
اولیاء در شیعه و صوفیه از جایگاه خاصی برخوردار است. شیعه اولیاء را ائمه اثنی عشری و جانشینان ایشان میداند ولی صوفیه ولی را قطب میداند و این همان نقطه افتراق شیعه از صوفی است. در این نوشتار سعی شده است درباره "اولیاء الله" که در قرآن و روایت و متون صوفیه آمده است مختصرا بحث شود.
از مسائلي که ميان شيعيان و صوفيه مشترک بوده و از اهميت بسيار زيادي برخوردار است، مساله ولايت است. در اين ميان صوفيه با تحريف مصداق «ولي» براي اقطاب خود جايگاهي همانند امام(علیه السلام)، بلکه بالاتر متصور هستند تا جایگاه امام(علیه السلام) را به ناحق برای قطب تصویر کنند.
صوفیان، که ایشان مدعی حقگویی و حقجوییاند، تناقضاتی در گفتار و رفتار ایشان در این زمینه مشاهده میشود که با معیار امام صادق (علیه السلام) که اقامهی نماز در اول وقت است، میتوان میزان صداقت ایشان را بخوبی سنجید.
این سؤال مطرح است که با توجه به شیوهی بزرگان صوفیه در شرح دادن مباحث و مطالب، چرا در بارهی بحث خلافت به سانسور روی آورده و با استناد به روایات جعلی و راویان کذابی چون زُهری، سعی در فضیلت سازی برای خلفا دارند و بس؟
تناقض و تضاد در نوشتههای باخرزی به خوبی نمایشگر تعصبی جاهلانه دربارهی مقام قطب است که وی را به نوعی معصوم از خطا معرفی میکند و حق اعتراض در برای تجری قطب در گناه را برای هیچ کس ثابت نمیداند. این در حالی است که باخرزی در هین کتاب مقام عصمت را از انبیاء الهی ساقط میداند.
قلندریه در واقع جماعتی از صوفیه ملامتی که در حدود قرن هفتم هجری در خراسان و هند و حتی شام و بعضی بلاد دیگر شهرت و فعالیت داشتهاند. البته سابقه این فرقهها از قرن هفتم فراتر میرود اما شهرت آنها مخصوصا در این اوان بوده است.
از حامیان این مسلک، احمدغزالی، عین القضات میانجی، اوحدالدین حامدبن ابی الفخر کرمانی، علی حریری و فخرالدین عراقی بودهاند که داستانهای شاهدبازی ایشان در کتب رجال و شرح حال نویسی تصوف ذکر شده است.
یحیی باخرزی صوفی صاحبنام قرن هشتم در اعترافی تلخ، از واقعیات موجود در اعمال صوفیانه دم میزند و به درستی زبان به اعتراض میگشاید و گدایی کردن و دریوزگی، سماع، استعمال مواد مخدّر و روانگردان، شطحگویی و شاهدبازی را به شدت مورد انتقاد قرار میدهد.
اهل تصوف از کسانیاند که در مواردی شریعت را ترک کرده و به این مهم را بیاعتنایی کردهاند. این امر مشترک بین تصوف قدیم و مدعیان صوفیه در عصر حاضر است که در جایی آنها از صراط شریعت گریختهاند مانند تمسک و اقدام به رقص و سماع که حرمت آن در دین واضح و مبرهن است.
با مطالعهی این گونه از عقاید مسلّم تصوف در کتب معتبر و قدیمی ایشان و مقایسهی آن با رفتار مدعیان تصوف در عصر حاضر، شاهد پارادوکسی عقیدتی بین این دو دسته خواهیم بود که نشان میدهد از تصوف و عقاید خاصّه آن چیزی جز نام باقی نمانده و تنها دارایی تصوف فعلی، ادعای ایشان در عقاید صوفیانه است.
این مباحث، امروزه در تصوف فرقه ای رنگ باخته و جایگاهی ندارد. شاید دلیل عمده و اصلی آن این مهم باشد که سردمداران و مشایخ صوفی معاصر، نه ادعای گذشتگان را در تشخیص حالات مریدان دارند که گذشته و حال و آیندهشان را ببینند و نه توان حفظ ظاهری زاهدانه که حداقل خود را شبیه قدما کنند.
باخرزی پس از زیر سوال بردن عصمت انبیاء به بهانهی تقدیر الهی، پوششی بر اقدامات خلاف شرع بزرگان و اساتید مدعی عرفان صوفیه میگذارد و سعی دارد با قصهپردازی مریدان صوفی مرام را مجاب کند تا اینگونه رفتارهای اقطاب را امری شخصی تلقی کنند و آن را جدای از هدایتهای عرفانی تصور کنند!