فسق اقطاب صوفیه در سایهی اعتقاد به جبر!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ شیعهی اثنی عشری معتقد به عصمت انبیاء و اوصیاء ایشان است. گرچه عصمت دارای مراتبی است که حداقل آن برای شکلگیری نبوت لازم است و حداکثر آن که از نبی یا وصی ترک اولی نیز صادر نمیشود. یکصد و بیست و چهارهزار پیامبر، همگی دارای سه رتبه از عصمت بودهاند؛ عصمت در تلقى وحى، یعنی هيچ پيامبرى در دريافت وحى گرفتار خطا و اشتباه نمىشود و دارای عصمت در تبليغ و بيان وحى به این معنی که در ابلاغ وحى نيز نه از خود چيزى بر آن مىافزايد و نه آن را فراموش و اشتباه مىكند هم عصمت در عمل به پيام وحى داشته یعنی در عمل و اجراء نيز عمداً و سهواً برخلاف آنچه وحى رسالى و تشريعى شده است عمل نمىكند. این گزارهها حداقل مراتب عصمت است که شیعه برای همهی انبیاء و اوصیاء ایشان قائل است.
این اعتقاد شیعه بر پایهی استدلال محکم عقلی استوار است چرا که اگر انبیاء معصوم نباشند، در آن صورت احتمال عصیان، خطا و سهو در رابطه با ایشان وجود خواهد داشت و با وجود چنین احتمالی عقلاً نمیتوان به یقین رسید که هر چه آن ها میگویند یا عمل میکنند، درست بوده سخن و حکم خداست؛ چون با فرض و تصور عدم عصمت او، در هر سخن و رفتار وی احتمال سهو و خطا و دروغگویی وجود خواهد داشت و اگر برای انسان یقین حاصل نشود که سخن و فعل نبی سخن و حکم خداست، اطاعت از امر و نهی او عقلاً واجب نخواهد بود.
گناه و نافرمانی حضرت حق، از بزرگترین ظلمهاست و اگر معاذالله، پیامبران و اوصیاء ایشان گناهکار میبودند، به این مقام و درجه نمیرسیدند زیرا خداوند در جواب درخواست حضرت ابراهیم (علیه السلام) که گفته بود پیامبری را در نسلش قرار دهد، فرمود: لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ[1] پيمان (امامت و پيامبرى) من به ظالمان نمىرسد.
متصوفه که خود را عارفان حقیقی پنداشته و قرنهاست در این جهل مرکب باقی ماندهاند، عصمتی برای انبیاء قائل نیستند و با کنار گذاشتن حکم عقلی ملکهی عصمت، تصور گناهکار بودن انبیاء را ناشی از جبر میدانند! یحیی باخرزی در باب آداب المریدین کتابش مینویسد: حق تعالی در حق آدم میفرماید: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى[2] پس در حق فرزند آدم اعتقاد عصمت چگونه شاید کردن؟ از شیخ سوأل کردند که عارف عصیان کند؟ فرمود: وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا[3] اگر تقدیر رفته باشد، کند![4]
وی به صراحت بشر را در اعمال و رفتار خود محکوم به جبر دانسته و از آن با پوشش لفظ تقدیر الهی! یاد میکند. این توجیه برای برخی رفتارهای اقطاب و بزرگان صوفیه صورت گرفته که اعمال خلاف خود را در پوشش الفاظی چون تقدیر الهی! تعریف کنند و خود را از فسق و شریعت گریزی تبرئه کنند. وی پس از این مقدمات داستانی را نقل میکند که مؤید سخن ماست. او مینویسد: روزی مریدی شیخ خود را در فسقی بدید و در خدمت مرید هیچ تغیّری نشد و در مراسم آداب و ارادت او با شیخ هیچ خللی پدید نیامد و در احترام شیخ درو هیچ نقصی ظاهر نگشت و آن روز شیخ دانسته بود که آن مرید فسق او را دیده است. با مرید گفت ای فرزند از آن وقت که از من آن فسق در وجود آمد من منتظر بودم که تو از من رمیده شوی و عقیدهی تو دگرگون شود. مرید گفت: یا سیدی! آدمی مجاری اقدار خداست... خدمت تو برای عصمت تو نگزیدهام و در تو اعتقاد عصمت نکرده بلکه خدمت تو بدان اعتقاد میکنم که تو به طریق خدای و به کیفیت سلوک که مطلوب من است عارفی و عصیان و عصمت امری است میان تو و خدای تو و از آن چیزی به من عاید نمیشود. شیخ او را دعا کرد که: وفقّت و سعّدت، چنین باید، چنین باید![5]
همانطور که مشاهده میشود، باخرزی پس از زیر سوال بردن عصمت انبیاء به بهانهی تقدیر الهی، پوششی بر اقدامات خلاف شرع بزرگان و اساتید مدعی عرفان صوفیه میگذارد و سعی دارد با قصهپردازی مریدان صوفی مرام را مجاب کند تا اینگونه رفتارهای اقطاب را امری شخصی تلقی کنند و آن را جدای از هدایتهای عرفانی تصور کنند!
این عقاید نه تنها آن ها را از صف شیعیان جدا میکند، بلکه اگر با چشم حریّت به ایشان نگاه شود، چهرهای شیاد از بزرگان تصوف به نمایش در خواهد آمد که به بهانهی سیر و سلوک، افرادی را پابست خود کرده و نوکر بی چون و چرای خود نمودهاند.
منابع:
1- بقره، 24
2- طه، 121 (آدم پروردگارش را نافرمانى كرد، و از پاداش او محروم شد)
3- احزاب، 38
4- اورادالاحباب، یحیی باخرزی، چاپ دانشگاه تهران ص 91
5- همان ص 92
افزودن نظر جدید