یحیی باخرزی: درویش نباید به درگاه سلاطین نزدیک شود!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ صوفیان در قرون گذشته دارای آداب خاصی بودهاند که امروزه نشانههای آن جز در لابه لای کتب و نوشتهجات و آثار ادبی ایشان یافت نمیشود و اگر کسی خیال کند که رفتار تصوف جدید، گویای عقاید اصیل صوفیانه است، اندک اطلاعی از اصل تصوف و مبانی اعتقادی بزرگان ایشان در قرون اولیه ندارد.
یکی از اعتقادات صوفیان اصیل در قرون گذشته، دوری دراویش از دربار حکومتی و شاهان و صاحب منصبان بوده است، تا جایی که بزرگان و صاحبنظران صوفیه، در کتب خود نیز به این مهم اشاره کرده و مریدان را به شدت از آن نهی میکردند.
یحیی باخرزی صوفی صاحبنام قرن هشتم هجری، در بخش آداب صحبت کتابش مینویسد: و از آداب ما[1] لابدّ آن است که درویش باید که به ابواب سلاطین نزدیک نشود و نرود و با کسانی که ایشان را به دنیا رغبت باشد، صحبت ندارد که ایشان دل او را از خدای تعالی باز گیرند و محب دنیا گردانند و اگر به ضرورت ناگاه به صحبت ایشان در افتی ایشان را نصیحت کن و در سخن با ایشان خیانت مکن! که آن معاملت با خداست و حق را بگوی.[2]
وی دوری جستن از کاخ و کاخنشینان را امری ضروری برای صوفیمرامان دانسته و عافت این نزدیکی را رغبت به دنیا و دوری از خدا میداند. او جهت اتمام حجت ادامه میدهد که در صورت برخورد ناگهانی با ایشان، امر به معروف و نهی از منکر کند و از چاپلوسی به شدت پرهیز کند که در غیر این صورت اگر حق را نگوید از خائنین به حق الله خواهد بود.
با مطالعهی این گونه از عقاید مسلّم تصوف در کتب معتبر و قدیمی ایشان و مقایسهی آن با رفتار مدعیان تصوف در عصر حاضر، شاهد پارادوکسی عقیدتی بین این دو دسته خواهیم بود که نشان میدهد از تصوف و عقاید خاصّه آن چیزی جز نام باقی نمانده و تنها دارایی تصوف فعلی، ادعای ایشان در عقاید صوفیانه است. این امر به خصوص در فرقهی منحرف نعمت اللهی قابل رؤیت است که ایشان در دوران طاغوت پهلوی به صورت کاملاَ مشهود و آشکار به دربار ظلم و جور رفت و آمد داشته و خدمات متقابلی بین صوفیه و رژیم طاغوت انجام میگرفت.
ارتشبد نعمت الله نصیری از اعضای فرقهی نعمت اللهی گنابادی بود. رضا علیشاه، همزمان با پیروزی انقلاب مردم مسلمان ایران با کمک وی و ساواک رژیم طاغوت پهلوی چنان وحشتی در دل مردم مظلوم شهر بیدخت ایجاد کرده بود که ایشان جرأت شکایت بردن از ظلم دراویش گنابادی را به دادگاه و مراجع قضایی وقت نداشتند. بعد از پیروزی انقلاب با توجه به همکاریهای رضا علیشاه با دربار و ظلمهایی که به مردم بیدخت روا داشته شدو نیز پشتیبانیهای نصیری رییس ساواک که عضوی از این فرقه بود، قطب فرقهی گنابادی از بیدخت فرار کرده و به تهران آمد. عدهای از اهالی بیدخت از او شکایت کردند که توانستند مقداری از زمینها و اموالشان را پس گرفتند.
نصیری 4 روز پس از پیروزی انقلاب توسط دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام گردید. اما دوست صمیمی وی یعنی رضا علیشاه، قطب فرقهی گنابادی با وساطت بعضی نیروهای ملی مذهبی (که قطب فعلی گنابادیه هم عضو آن بود) به عرصه برگشت و فعالیتهای صوفیانهی خود را ادامه داد. در دوران پهلوی دوم، دراویش گنابادی رابطهای بسیار صمیمی با دربار طاغوت داشتند. صالح علیشاه و فرزندش[3] به قدری مورد محبت طاغوت پهلوی بودند که شاه در بیدخت به دیدن آنها میرفت.
قطب صوفیه با رژیم منحوس پهلوی رابطهای بسیار تنگاتنگ داشت. برای نمونه، در اتمام ساختمان مزار سلطانی بیدخت، ایشان از کمکهای بیدریغ دربار محمدرضا پهلوی برخوردار بودند و نیز در خوش خدمتی دیگر در سال 1325 شمسی با توجه تصویب نامهی هیأت وزیران، موقوفات فرقهی منحرف گنابادی در سراسر کشور از پرداخت حق الثبت و مالیات معاف گردید. استخدام و مشغول به کار شدن برخی دراویش گنابادی در وزارت کشور و سازمان اوقاف با توصیهی تیمسار علی پرورش و ارتشبد نصیری رییس ساواک شاه، باعث شد تا ایشان به اموال عمومی و املاک موقوفه به راحتی دست اندازی کنند.
تصاویر و اسناد این روابط در سایتها موجود است و به این ارتباط به هیچ وجهی قابل توجیه نیست. آیا دیدار قطب گنابادیه با شاه تصادفی بوده؟ آیا قصد وی از این دیدارها امربه معروف و نهی از منکر بوده؟ اگر مرام صوفیانه ایشان را از دربار شاهان دور میکند، فلسفهی حضور اقطاب گنابادی در نهایت خفّت در حضور شاه مستبد و خونخوار حکومت پلهوی چیست؟ رابطهی ایشان با درباره طاغوت منحصر در حکومت محمدرضا شاه نیست بلکه میتوان به رابطهی افرادی چون، حاج میرزا عباس (میرزا آغاسی)، رضاقلی خان سراج الملک اصفهانی، علیخان دولوی قاجار (ظهیر الدوله) و عبدالحسین تیمورتاش[4] با حکومت و دربار قاجار و پهلوی اول نام برد که از قِبل وجود منحوس ایشان، ظلمهای زیادی به مردم مظلوم ایران رفته است.
منابع:
1- اهل تصوف
2- فصوص الآداب، یحیی باخرزی، چاپ دانشگاه تهران، ص 108
3- رضا علیشاه
4- زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، ص ۲۳۲
افزودن نظر جدید