فلسفه زهد

با توجّه به تفسیرى که درباره زهد در بالا ذکر شد، فلسفه زهد به خوبى روشن مى شود، زیرا:
اوّل این که: ترک وابستگى و عدم اسارت در چنگال مال و مقام مادّى، یک نوع آزادگى به انسان مى دهد که هیچ کس به خصوص رهبران جامعه قادر نیستند بدون آن، اهداف خویش را پیش ببرند، زیرا یکى از خطراتى که همه رهبران جامعه را در مسیر نهضتهاى اجتماعى تهدید مى کند، آن است که بیشتر اوقات در زندگى به یک سلسله امکانات مادّى برخورد مى کنند، که اگر روح دنیاپرستى بر آنها غلبه کند، همان جا متوقّف شده و همه چیز براى آنها خاتمه مى یابد، و تمام اهداف آنها عقیم مى ماند، امّا اگر بى اعتنا و وارسته و پارسا باشند به سرعت آنها را کنار زده و به پیش مى روند.
در تاریخ زندگى پیشوایان اسلام، به خصوص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام)نمونه هاى زنده اى از این موضوع را مى بینیم که مخالفان براى تطمیع و متوقّف ساختن جنبش فکرى و اجتماعى اسلام، پیشنهادهاى مادّى جالبى به آنان کردند، که اگر آنها زاهد نبودند به طور قطع همان جا متوقّف و تسلیم مى شدند، ولى آنها به عنوان این که «اگر ماه و خورشید آسمان را در دستهاى آنها بگذارند و سراسر منظومه شمسى، مِلک آنها باشد، برایشان بى ارزش است» و یا این که «خلافت و حکومت منهاى حق و عدالت به مقدار کفش کهنه اى در نظرشان ارزش ندارد»، به همه این دعوتها پشت پا زده و به سرعت به سوى هدف پیش تاختند.
دوّم این که: زهد همیشه با نفى تجمّل پرستى همراه است و همین موضوع سبب مى شود که ثروتهاى جامعه، در مسیر زندگى اشرافى و تجمّل پرستى و هوسهاى بى دلیل عدّه محدودى، به کار گرفته نشود، و به جاى آن در مسیر عمران و آبادى و منافع توده هاى اجتماع به کار رود. عجیب این است که پیروان مکتب «مارکس» که گاهى این گونه تعلیمات مذهبى (مانند زهد) را نشانه تخدیرى بودن مى گیرند، خودشان به هنگام شمردنِ مفاخر رهبران خود، زندگى ساده و به اصطلاح «زاهدانه» آنان را نشانه بارزى از خوى مردمى آنان مى شمرند، در حالى که مى دانیم اگر آنها از نظر لباس و مسکن شکل زهد و وارستگى داشته باشند، از نظر وابستگى به مقام و حفظ موقعیّت خویش به هیچ وجه زاهد نبوده و به هر قیمت براى حفظ آن مى کوشند.
سوّم این که: در جوامعى که هنوز به سرحدّ جامعه ایده آل نرسیده، زهد و وارستگى پیشوایان سبب مى شود که محرومان گرفتار عقده حقارت نشوند و زندگى خود را شبیه زندگى پیشوایان احساس کنند و خود را در کنار آنها و آنها را در کنار خود ببینند، و شخصیّت معنوى آنها، نابود نشود و در نتیجه بتوانند به حقوق واقعى خود برسند.
در نهج البلاغه بارها این مطلب و یا مضمون آن را مى خوانیم:
«أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِى بِأَنْ یُقَالَ: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ أُشَارِکُهُمْ فِى مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونُ لَهُمْ أُسْوَةً فِى جُشُوبَةِ العَیْشِ; آیا به همین قناعت کنم که گفته شود: من امیرمؤمنانم؟ امّا با آنان در سختیهاى روزگار شرکت نکنم و پیشوا و مقتدایشان در تلخیهاى زندگى نباشم».(1)
و حتّى در آغاز خطبه اى که این جمله در اثناى آن است مى بینیم، على(علیه السلام)فرماندار بصره را به خاطر شرکت جستن در یک مهمانى اشرافى که هرگز چشم گرسنه اى به آن سفره نمى افتد، به شدّت ملامت کرده و به او فرمان مى دهد که به جاى آمیختن با اشراف، در کنار مردم باشد.
چهارم این که: اجراى حقّ و عدالت و انجام وظایف و مسئولیّتهاى اجتماعى بدون زهد (با تفسیرى که گفته شد) ممکن نیست; قاضى اگر زاهد نباشد رشوه مى گیرد، تاجر اگر زهد به معناى فوق را نداشته باشد به جاى تجارت مثبت، رباخوارى مى کند، کاسب اگر شیفته مال و ثروت باشد از هیچ نوع تقلّبى، چشم پوشى نمى کند، و پیشوایان فکرى و اجتماعى نقش واقعى خود را نمى توانند ایفا کنند.
از توضیحات بالا به طور ضمنى این حقیقت روشن شد که از نظر مفهوم زهد در فلسفه اسلام، هیچ مانعى ندارد که شخص زاهد ثروتى داشته باشد که از آن به نفع مردم استفاده کند، در حالى که اگر سرمایه بسیار کمى داشته باشد و در آن، چنان فرو رود که از دیگران غافل شود دنیاپرست است; به همین جهت در نهج البلاغه در خطبه «علاء بن زیاد حارثى» مى خوانیم که على(علیه السلام) به هنگامى که از او عیادت کرد، نخست به خانه وسیع و پهناورش ایراد نمود و سپس فرمود اگر این خانه پناهگاه مردم محروم باشد، هیچ مانعى ندارد، یعنى داشتن یک خانه در یک صورت «دنیاپرستى» است و در صورت دیگر «زهد»، اگر به آن، از دریچه فردى بنگرد، دنیاپرستى است و اگر از دریچه اجتماع به آن نگاه کند، زهد است، اتّفاقاً در ذیل همین خطبه مى خوانیم که على(علیه السلام)برادر او «عاصم بن زیاد» را که زهد را به معناى قطع پیوند از اجتماع و پوشیدن لباس خشن و تنها، پرداختن به عبادت و جدا شدن از هر گونه فعّالیّت اجتماعى و کار تفسیر کرده بود، سخت مورد ملامت قرار داده و به او تأکید کرد که اسلام از چنین زهدى به کلّى بیگانه است.(2)
از آن چه گفتیم، فرق میان زهد اسلامى و رهبانیّتِ بدعتى مسیحیّت، به خوبى روشن مى شود، زیرا زاهد کسى است که زندگى او در دل اجتماع و براى اجتماع، او را از وابستگى به زندگى تجمّلىِ شخصى باز مى دارد، بنابراین زهد او به خاطر رسیدن هر چه بیشتر به اهداف اجتماعى است، در حالى که راهب، بیگانه از اجتماع و بریده از اجتماع است، او اجتماع را رها مى کند تا به خود برسد و به اصطلاح به عبادت و نیایش بپردازد (شرح بیشتر این موضوع را تحت عنوان رهبانیّت به زودى بیان مى کنیم).
* * *
1. نهج البلاغه، نامه 45.
2. نهج البلاغه، خطبه 209.