پرسش و پاسخ
شوقی افندی، بهائیان را موظف به ابراز عقیده در هر شرایطی دانسته است. این در حالیست که پیشوایان این فرقه پیشتر، با تغییر نام تقیه به حکمت، پیروان خود را به کتمان عقیده سوق دادهاند. اما به راستی، چه تفاوتی میان تقیه با حکمت در عمل وجود دارد؟! از طرفی شوقی افندی با چه توجیهی حکم پیشوایان بهائی به رعایت حکمت را تحریم کرده است؟!
غیب به هر چیزی گفته میشود که از نظر شخص یا اشخاصی پنهان باشد. نه اینکه چیزی به نام «غیب» وجود دارد. لذا خیلی از مباحث یا چیزها در نظر برخی غیب و در نظر برخی دیگر مشهود است. پس منظور آن چیزی است که از نظر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در غیب است و نه آن چیزی که از نظر ما در غیب است.
یکی از جدیدترین گونههای مدعیان دروغین، فردی با نام منصور هاشمی خراسانی است. در بیانات وی ضعفهای علمی و عملی فراوانی وجود دارد و همچنین از یک دیالکتیک قابل دفاع برخوردار نیست که گمراه بودن این فرقه را همانند فرقههای پیشین از خود، بیش از پیش رسوا میسازد.
عبدالبهاء، ملاک حقانیت یک دین را تطبیق آن با عقل دانسته و هر آنچه بر خلاف عقل باشد را وهم برشمرده است. این ادعا در حالیست که پیامبرخواندهی بهائی در کتاب اقدس، ملاک درستی علوم را سنجش آنها با بهائیت دانسته است. با این حال چرا عبدالبهاء به دروغ، لزوم تطبیق دین با عقل را یکی از تعالیم بدیع بهائیت معرفی کرده است؟!
وهابیت در جریان واقعه عاشورا و شهادت امام حسین(ع) سعی دارند که کشته شدن پسر پیامبر را به گردن شیعیان بیندازند، لذا میگویند: شیعیان عراق امام حسین(ع) را دعوت کردند، بعد او را به شهادت رساندند، و از رهآورد این تفکر متاسفانه انگشت اتهام را به سمت شیعیان نشانه گرفته و این حادثه را از چشم شیعیان میبینند
به شهادت تاریخ شیعیان كوفه در شهادت حضرت سیّدالشهداء علیه السلام هیچ نقشى نداشته اند بلکه شواهدى وجود دارد كه افرادى از بنی امیه و دشمنان اهل بیت هشت روزه مسیر دمشق تا كوفه را طى نمودند تا خود را به كربلا برسانند.
یکی از شبهاتی که وهابیون در مورد واقعه کربلا و شهادت امام حسین (علیهالسلام) مطرح میکنند این است که میگویند: اگر امام حسین علیه السلام مستجاب الدعوه بود، چرا در کربلا معجزه نکرد تا باران ببارد؟
پس از مرگ پیامبرخواندهی بهائی، آتش اختلاف میان فرزندان و پیروان او شعلهور و حاصل آن، وقوع انشعاب در بهائیت شد. اما به راستی اگر درخت پیامبرخواندهی بهائی فاسد نبود و از نزاع با برادر و نزدیکانش اجتناب میکرد، شاید امروزه شاهد این میزان از شکاف در بهائیت نبودیم و ادعای وحدت عالم انسانی از سوی بهائیت، کمی معقولتر به نظر میرسید.
در حالی که مبلّغان بهائی بر اساس اصل هم زیستی با سایر ادیان، مدعی حرمت قَطعی توهین به علمای اسلام و شیعه هستند، شاهد جسارتهای بُهت آوری از جانب پیشوایان بهائیت به ساحت جلیل القَدر علمای اسلام (خصوصاً شیعه) هستیم. اما آیا این رفتار پیشوایان بهائیت، چیزی فرای دورویی، نیرنگ و عوامفریبی در این فرقه است؟!
سلفیه به شیعه نسبت کفر میدهند، چون میگویند شیعه در رابطه با اهل بیت غلو میکند و قائل به تحریف قرآن است.
عبدالبهاء، با انتساب آموزهی تساوی انسانها به پدر خود، تمام بشر را مساوی دانسته و تقسیم انسانها را به لحاظ عقیدتی، خطا پنداشته است. اما جالب آنکه عبدالبهاء، بر خلاف ژست تبلیغاتیاش پستترين بهائیان را برتر از بهترین غيربهائیان معرفی کرده است. اما آیا بهتر نبود که عبدالبهاء به عنوان پیشوایی به ظاهر الهی، دورویی را کنار گذارد؟
مراد از بدترین فقهاء، همین جاهطلبان گمراهگر هستند و کیست که نداند بلایای امروز و ظهور این همه فرقه تروریستی در سرزمینهای اسلامی همگی ریشه در فقیهان گمراه درباری وهابیت و یاورانشان دارد که با فتاوای ضاله خویش مسلمانان را علیه همدیگر خروشانده و سبب کشتار شیعیان بدست ناصبیان و عامه متعصب گردیدهاند.
عباس افندی به عنوان مبیّن آیات ساختگی حسینعلی نوری، تمسک به برهان و عقل را لازمهی شناخت حق معرفی کرده است. این در حالیست که پیامبرخواندهی این فرقه بر خلاف ادعای عبدالبهاء، اعتبار عقل و استدلال را برای شناخت حقیقت رد کرده و ملاک وصول به حقیقت را تنها ایمان کورکورانه به بهائیت دانسته است؟!
بر اساس دیدگاه عبدالبهاء، کودکان بهائی حق ورود به مدارس غیربهائی را ندارند. اما به راستی چگونه بهائیان میتوانند با قرار دادن کودکان خود تحت آموزشهای فشرده و شستشوی مغزی، از همان دوران کودکی، عملاً راه تحری حقیقت و انتخابی بیطرف را بر آنها سد کرده و در عین حال خود را مبتکر شعار تحری حقیقت، تربیت واحد و اُلفت و محبت جلوه دهند؟!