افزودن نظر جدید

عارفی نماز صبحش قضا شد . خیلی بیتابی میکرد و عزع و جزع فراوان . دوستانش بهش گفتند بالاخره کاری است که شده استغفار کن و قضایش را بجا بیاور . ان شائ الله خداوند آمرزنده است میبخشد . در پاسخ گفت من از این نالانم که آن سحر دیگر از دست رفت و دیگر هر گز برنخواهد گشت . آن صبحگاه دیگر تکرار نخواهد شد و از من فوت شد و من در خواب غفلت بودم و همه هستی شاهد خواهد بود که خالق منتظر من بود و من بد عهدی کردم و به گفت و گو با او نرفتم آن سحرگاه در لوح کائنات ثبت شد و من در سجده نبودم وقت محدود است مگر در کل عمرم چند تا از این سحرگاهان در اختیار من است که اینگونه یکروزش فوت شد .
CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.