سلفیت و وهابیت
اساسیترین و محوریترین مبانی فکری گروههای سلفی که خود را در تمامی اجزاء اندیشه سلفی و در تمام اعمال ایشان نشان میدهد و در چهار چوبه اخلاق و فقه و عقاید متبلور میشود، تقدم فهم سلف بر فهم خلف است. سلفیان معتقدند سلف که از آن تعبیر به سلف صالح میکنند از صحابه و تابعین و تابعی تابعین دارای فهم بهتر و دقیق تر از ما هستند.
رشیدرضا، بعد از آن که عمری را در اصلاحگری و نواندیشی و ترقیخواهی گذرانده بود، خود را از تأثیر طلایه دارانی چون طنطاوی و سید جمال و حتی عبده رهاند، و به دامن محمد بنعبدالوهاب پناه برد، که او را به ابن قیم جوزیه و ابن تیمیه و سپس به احمد بن حنبل میرسانید. وی به جای میل به شیوههای مدنیت نو، هجوم به غرب را ترجیح داد.
محمد عبده، مانند استادش سید جمال، بر بازگشت به اصل دین و آموزههای آن بسیار تأکید میکرد و از این رو میتوان او را در ردیف رهبران معنوی سلفیت، قلمداد کرد. ولی با این وجود او نیز نگاهی قهقرایی به اسلام و دین نداشت و عقاید او با سلفیگرایی مصطلح بسیار متفاوت است. او بر خلاف سلفیگری به مباحث کلامی و عقلی علاقه داشت.
از جمله مسائلی که در آن وهابیان از سایر مسلمانان مسیر خود را جدا کرده و بیراهه میروند، مساله توسل است. آنها با ادلهی واهی به کسانی که این امور را انجام میدهند، اعتراض کرده، این عمل را شرک، میخوانند، مرتکبین آن را هم مشرک میدانند. در حالیکه پیامبر این عمل را انجام داده است. گویی پیامبر(ص) بفرماید توسل آری وهابیان بگویند نه.
در این که افکار و عقاید وهابیان بسیار نادر و بعضا عجیب و غریب است کسی شک ندارد، و هر کس با اندک مطالعهای در منابع ایشان به این مسائل پی میبرد، مثلا در مسالهی زیارت قبور، وهابیان به تبع ابن تیمیه با ذکر حدیثی از پیامبر(ص)، از سفر برای زیارت قبر آن حضرت، منع میکنند، در حالی که خود ایشان به زیارت قبر تمام افراد، توصیه میکنند.
سید جمال الدین اگر چه طرح بازگشت به اسلام را مطرح کرد، و روش او در آغاز، مکتب سلفیگری را تداعی میکند؛ اما سید هرگز معتقد به سلفیگری به معنای مصطلح آن نبود. وی بر خلاف سلفیگری وهابی نگاه قهقرایی نداشت، و دین و شرایط روز را هم میپذیرفت. وی به طور ویژه به عقل بها میداد و هرگز همانند سلفیگری وهابی، مسلمانان را تکفیر نمیکرد.
وهابیت آیین دست ساختهای است که مواد اولیهی آن را ابن تیمیه تهیه کرده و به دست محمد بن عبدالوهاب، به بدترین شکل معماری شده، حاصل آن مذهبی خشن، بیرحم، به دور از فرهنگ و تمدن و... است. یکی از این موارد رنگ به رنگی این مذهب در مواجهه با روات است که هرکه موافق ایشان باشد خوب است و هر که مخالف آنها باشد، بد و بیاعتبار.
سلفیگری مصری، به معنی ارتجاع و گذشتهگرایی نیست، بلکه بازگشت به هویت اصلی مسلمانان و بهره برداری از شرایط روز است، در حالی که دغدغهی سلفیگری تکفیری وهابی، ترویج قرائتی بدعت گونه از محتوای دین است، که از هر ابزاری برای ترویج این اندیشه استفاده میکند، و برای تحقق این هدف مسلمانان را نیز تکفیر میکند.
خوب است انسان برای اتخاذ یک عقیده و گرویدن به یک آیین و مذهب، با استدلالات و مبانی محکم گام بردارد تا دچار تزلزل و سرگشتگی نگردد. این مساله در عین وضوح و بدیهی بودن، مسالهای است که وهابیان از آن محرومند، چرا که اعتقادات ایشان بر مبانی سستی است که هر لحظه ممکن است فرو بریزد، بنابراین وهابیان به باد تکیه کردهاند.
وهابیان به دلیل این که مبانی صحیحی برای اعتقادات خود ندارند، دائما به دوگانهگویی گرفتار میآیند. مثل اینکه در مسالهی صفات خداوند، میگویند صفاتی مثل «یدالله» به همان معنای ظاهرش حمل میشود، چون مشخص است، و در عین حال میگویند ما کیفیت واقعی آن را نمیدانیم، این اعتقاد مثل باور داشتن به چراغی است، که تنها تاریکی دارد.
همهی این ادیان با وجود اختلافاتی که در برخی اعمال دارند، در یک اصل متحد بودند و آن توحید و منزه دانستن خدا از جسمیت و تشبیه بود. اما به واسطهی مشرکان این تفکر وارد ادیان آسمانی شده و بهوسیلهی یهود وارد اسلام شد، ابن تیمیه هم به این مساله گرفتار شده منتهی برای فرار از اتهام تجسیم، به سرگردانی افتاده و نمیداند خدای او کیست.
در حالیکه ابوهریره تا سال 7 هجری، مسلمان نبوده و پس از اسلام آوردن تنها یک سال و نیم از 3 سال پایانی حیات رسول خدا را در مدینه حضور داشته، تنها در کتاب بخاری 418 روایت از او نقل شده، امّا از امیرمؤمنان که از آغاز تا پایان عمر در کنار پیامبر حضور داشته و عالمترین صحابه بوده، 29 روایت نقل شده است.
شاید این سوال در ذهن شما هم خطور کرده باشد که دلیل عصبانیت روز افزون وهابیت از شیعه چیست؟ و چرا در طی این سالها با این همه کشتاری که از شیعه کرده هر روز به خون این مذهب تشنهتر میشود و دشمن شماره یک خود را شیعیان معرفی میکند. دلیل اصلی این همه خصومت را از زبان آیت الله قزوینی عالم فعال و تاثیرگزار در این عرصه میشنویم.
یکی از مباحثی که از دیر باز تا کنون در خصوص دوران خلافت حضرت علی (علیه السلام) مطرح است، بحث جنگها و نبردهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفانش است. دشمنان سابق و کنونی حضرت، دوران خلافت ایشانرا به خاطر وقوع جنگهای طولانی و فراوان، و کشته شدن تعداد کثیری از مسلمانان، جزو دوران سیاه حکومت اسلام معرفی میکنند.