معناى دوّم قضا و قدر

قضا و قدر تشریعى است که به معناى فرمان الهى در تعیین وظایف فردى و اجتماعى انسانها و مقدار و حدود این وظایف است، مثلا مى گوییم نماز واجب است یک فرمان الهى و قضاى تشریعى است، سپس مى گوییم مقدار نماز در هر شبانه روز هفده رکعت است که یک قدر الهى و تشریعى است، مى گوییم زکات و پرداختن حقوق نیازمندان واجب است که قضاست، سپس مى گوییم مقدار آن، ده درصد، گاهى پنج درصد و گاهى دو و نیم درصد است که قدر است.
در قرآن مجید قضا و قدر به معناى دوّم نیز آمده است، مى فرماید:
«(وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَ لاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ) ; هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد».(1)
و نیز مى فرماید:
«(وَ قَضَى رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالوَالِدَیْنِ إِحْساناً); خداوند دستور داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید».(2)
و در مورد «قدر» مى فرماید:
«(قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَىْء قَدْراً);خداوند براى هر چیزى (از تکالیف و وظایف) قدر و اندازه اى قرار داده است».(3)
البتّه این یکى از تفاسیر آیه است و طبق تفسیر دیگرى قدر در این آیه به معناى «قدر تکوینى» است).
آیا ایمان و اعتقاد به این واقعیّت که هر کار انسان باید طبق دستور و فرمان بوده باشد و حتّى مقدار و کیفیّت و اندازه گیرى آن نیز مطابق برنامه انجام گیرد، مى تواند جنبه تخدیرکننده داشته باشد؟ و یا خیر، یک جمعیّت پیشرو و پیروز، جمعیّتى است که در تمام شئون خود قضا و قدر را به این معنا رعایت کند، یعنى همواره پیرو برنامه و دستور و فرمان بوده باشد.
جالب توجّه این که در حدیث معروفى که در منابع معتبر حدیث از على(علیه السلام) نقل شده، قضا و قدر به صراحت به معناى دوّم تفسیر گردیده و به تمام کسانى که به معانى خرافى، شبیه آن چه جبریّون مى گویند و یا در میان بعضى عوام معروف است قائلند، حمله شده است. متن حدیث چنین است:
لمّا انْصَرَفَ عَلِىٌّ(علیه السلام)مِنْ صِفّیِن فَإنَّهُ قَامَ إلَیْهِ شَیْخٌ، فَقَالَ: أخْبِرْنَا یَا أمِیرَ المُؤمِنِینَ عَنْ مَسِیرنَا إلَى الشَّامِ أَکَانَ بِقَضَاءِ اللّهِ تَعَالَى وَ قَدَرَهِ؟ فَقَالَ أمِیرُ الْمُؤمِنِینَ(علیه السلام) وَ الَّذِى فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرِءَ النَسِمَةَ مَا وَطَأنَا مَوْطِئاً وَ لاَ هَبَطْنَا وَادِیاً وَ لاَ عَلَوْنَا قَلْعَةً إلاّ بِقَضَائِهِ وَ قَدَرِهِ. فَقَالَ لَهُ الشَّیْخُ عِنْدَ اللّهَ احتسَبَ عَنَائِى، مَا ارَائِى مِنَ الأجْر شَیْئاً. فَقَالَ لَهُ مَهْ! أیُّهَا الشَّیْخُ بَلْ عَظَّمَ اللّه أَجْرَکُمْ فِى مَسِیِرکُمْ وَ أَنْتُم سَائِرُونَ، وَ فِى مُنْصَرَفَکُمْ وَ أَنْتُمْ مَنْصَرِفُونَ، وَ لَمْ تَکُونُوا فِى شَىء مِنْ حَالاَتِکُمْ وَ لاَ إلَیْهَا مُضْطَرِّینَ، فَقَالَ الشَیْخُ: کَیْفَ وَ القَضَاء و القدر سَاقَانَا؟!
فَقَالَ: وَیْحَکَ لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً وَ قَدَرَاً حَتْماً لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ العِقَابُ وَ الوَعْدُ وَ الوَعِیدُ وَ الأمْرُ وَ النَّهْىُ وَ لَمْ تَأْتَ لاَئِمَةٌ مِنَ اللّهِ لِمُذْنِب وَ لاَ مَحْمَدَة لِمَسِیئ وَ لَمْ یَکُنِ الْمُحْسِنُ أولَى بِالْمَدْحِ مِنَ المُسِیىءٌ لاَ المُسِیىءُ أوْلَى بالذَّمِّ مِنَ الْمُحْسِنِ، تِلْکَ مَقَالَةٌ عَبَدَةِ الأوْثَانِ وَ جُنُودِ الشَّیْطَانِ وَ شُهُودِ الزُّورِ و أهْلِ الْعَمَى عَنِ الصَّوَابِ وَ هَمْ قَدَرِیَّةُ هَذِهِ الأُمَةِ وَ مَجُوسِهَا إنَّ اللّهَ تَعالَى أَمَرَ تَخْیِیِراً وَ کَلَّفَ یَسِیرَاً وَ لَمْ یَعْصِ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُطِعْ مُکْرَهاً وَ لَمْ یُرْسِلْ الرُّسُلَ عَبَثَاً وَ لَمْ یَخْلُقِ السَّمَوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُما بَاطِلاً، ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَّ النَّارِ، فَقَالَ الشَّیْخُ: وَ مَا القَضَاءُ وَ القَدَرُ اللَّذَانِ مَا صِرْنَا إلاّ بِهِمَا، فَقَالَ: هُوَ الأمْرُ مِنَ اللّهِ تَعَالَى وَ الْحُکْمُ وَ تَلاَ قَوْلَهُ تَعَالَى «وَ قَضى رَبُّکَ ألاّ تَعْبُدُوا إلاَّ إیّاه...» ;هنگامى که على(علیه السلام)از «صفّین» مراجعت نمود، پیرمردى برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! مى خواستم از حرکت به سوى شام (و شامیان) سؤال کنم: آیا این جریانات به قضا و قدر الهى بود؟!
امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: سوگند به آن کس که دانه را (در نخستین جنبش حیات) در زیر زمین شکافته و آدمیان را آفریده، هیچ گامى برنداشتیم و به هیچ درّه اى فرود نیامدیم و از هیچ نقطه اى بالا نرفتیم مگر این که به «قضا و قدر» الهى بود!.
پیرمرد گفت: بنابراین رنج ما بى حاصل بود و این مصیبت را باید به حساب پروردگار بگذاریم، زیرا هیچ پاداشى نخواهیم داشت! على(علیه السلام)فرمود: آرام باش اى پیرمرد! خداوند پاداش بزرگى به هنگام رفتن و بازگشت براى شما مقرّر داشته و هیچ گاه و در هیچ حالى مجبور نبوده اید. پیرمرد گفت: چگونه؟ با این که قضا و قدر، ما را در این راه سیر داده؟! فرمود: واى بر تو گویا گمان کردى قضا لازم و قدر حتمى، در کار است (و ما مجبوریم؟)، اگر چنین باشد، «ثواب» و «عقاب» باطل مى گردد و «وعد» و «وعید» مفهوم نخواهد داشت، «نیکوکار» از «بدکار» سزاوارتر به ستایش نیست و نه «بدکار» بیش از «نیکوکار» در خور مذمّت، نباید گنهکار سرزنش گردد و نه از اطاعت کننده، مدح شود!
این گفتار و عقیده بت پرستان و لشکریان شیطان و گواهان باطل و نابینایان در برابر حقّ است و آنها جبریّون و مجوس این امّتند! خداوند، امرِ اختیارى کرده و تکالیف آسان نموده نه کسى را مجبور به معصیت و نه مجبور به اطاعت کرده است و پیامبران را بیهوده نفرستاده و زمین و آسمان و آن چه در میان آنهاست بیهوده نیافریده است، این گمان کافران است، و واى بر آنهااز آتش دوزخ. پیرمرد (بار دیگر) پرسید: پس این قضا و قدر که ما را به این راه فرستاد چه بود؟ فرمود: منظور فرمان و حکم خداست، سپس این آیه راتلاوت کرد: «(و قَضى رَبُّکَ ألاَّ تَعْبُدُوا إلاّ إیَّاهُ ...); پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید...».(4)
* * *
1. سوره احزاب، آیه 36.
2. سوره إِسراء، آیه 23.
3. سوره طلاق، آیه 3.
4. کشف المراد، بحث قضا و قدر; و اصول کافى، ج 1، ص 155 «با تفاوت مختصر».