اهانت به پیامبر به واسطه جعل روایت فرار شیطان از عمر
پایگاه جامع فرق، ادیان ومذاهب_ برخی بر این باورند که شیطان همواره از عمر بن خطاب فراری بوده و روایاتی را در این زمینه بیان کردهاند؛ در حالیکه ساختگی و جعلی بودن این روایات، بر علماء پوشیده نیست. این روایات، هم با شأن نبی مکرم اسلام و اوصاف نبی ناسازگار است و هم اینکه روایاتی بر خلاف این مضامین نیز نقل شده است که نشان دهنده ساختگی و جعلی بودن این روایات است.
روایت اول؛ این روایت از بریده نقل شده است که رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) براى یکى از جنگها از مدینه خارج شد و چون بازگشت، کنیزى سیاه آمد و گفت: اى رسول خدا! من نذر کردهام اگر خدا تو را به سلامت باز گرداند، در حضور شما دفّ بزنم و آوازخوانى کنم. رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) فرمود: اگر نذر کردهاى، دف بزن، وگرنه خیر! پس شروع به دف زدن کرد، و ابوبکر داخل شد و او هنوز دف مىزد، سپس علىّ داخل شد و او هنوز دفّ مىزد، سپس عثمان داخل شد و او دفّ مىزد، ولى تا عمر داخل شد، کنیز دفّ را زیر پایش گذاشت و روى آن نشست.
در این هنگام رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) فرمود: «إنّ الشیطان لیخاف منک یا عمر! إنّی کنتُ جالساً وهی تضرب، فدخل أبو بکر وهی تضرب، ثمّ دخل علیّ وهی تضرب، ثمّ دخل عثمان وهی تضرب، فلمّا دخلْتَ أنت یا عمر ألقت الدفّ![1] اى عمر! همانا شیطان از تو مىترسد، من نشسته بودم و او دفّ مىزد، و ابوبکر آمد و او مىزد، سپس على آمد و او مىزد، سپس عثمان آمد و او مىزد، و چون تو وارد شدى، دفّ را انداخت.»
روایت دوم؛ از عایشه نقل شده است که رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) نشسته بودند، پس سر و صداى کودکان را شنیدیم. سپس رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) بلند شد و کنیز حبشى را دید که مىرقصد و کودکان پیرامون او هستند؛ فرمود: اى عایشه! بیا و نگاه کن. من آمدم و چانه خود را بر شانه رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) گذاشتم و از بین شانه و سر پیامبر به آن کنیز نگاه کردم، پیامبر به من گفت: سیر نشدى؟ سیر نشدى؟ و من مىگفتم: نه! تا منزلت خود را نزد پیامبر بفهمم [که چقدر براى من ارزش قائل است.] ناگاه عمر آمد و مردم از اطراف کنیز پراکنده شدند، پس رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) فرمود: همانا من شیطانهاى جنّ و انس را مىبینم که از عمر فرار کردند.[2]
درباره این روایات باید بگوییم که؛ ظاهراً بر این افراد پوشیده مانده است که آنچه به دنبالش هستند، یعنى اثبات فضیلت براى خلیفه دوم، موجب اهانت به ساحت مقدس رسول اکرم (صلىاللهعلیهوآله) است. در حالیکه آن حضرت از این اهانتها به دور است. این چه پیامبرى است که دوست دارد به زنان رقّاص نگاه کند، و به صداى غناى آنها گوش کند، و در مجالس لهو حاضر باشد؟! و اینها او را قانع نمىکند تا جایى که همسرش، عایشه، را به آنجا مىآورد و مردم از نزدیک به آن دو نظاره مىکنند و در این حال به همسرش مىگوید: سیر شدى؟! سیر شدى؟! و او جواب مىدهد: خیر!
آیا مقام و جایگاه پیامبرى مانع نمىشود که همراه با کودکان براى دیدن مجالس لهو و لعب، همانند اراذل و اوباش و انسانهاى پیرو هواى نفس بایستد؟
آیا این افعال در شأن پیامبر است؟ در حالیکه خود آن حضرت مىفرماید: «لستُ من دد ولا الدد منّی» من از لهو و لعب نیستم، یا «لستُ من دد ولا ددٌ منّی» من از لهو و لعب نیستم، و لهو ولعب از من نیست؛ در جای دیگری نقل شده است: «لستُ من الباطل ولا الباطل منّی» من از باطل نیستم و باطل از من نیست.[3]
این، چه پیامبر برگزیدهاى است که در خانهاش آواز کنیزان و دفّ زدن آنها را مىبیند و هیچ نمىگوید، و تنها عمر به خشم مىآید و مىگوید: آیا آلت لهوِ شیطان در خانه رسول خدا است؟! آیا این پیامبر همان کسى نیست که وقتى صداى آلت لهو را شنید، دو انگشت خود را در گوشهایش کرد و از آن راه دور شد؟!
نافع مىگوید: عبدالله بن عمر صداى آلت لهو را شنید؛ پس دو انگشت خود را در گوشهایش فرو برد و از آن راه دور شد، و به من گفت: اى نافع! آیا چیزى مىشنوى؟! گفتم: نه! پس انگشتش را از گوش درآورد و گفت: من با رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) بودم که چنین صدایى را شنید و همین کار را کرد.[4]
گذشته از این مطالب، روایاتی بیان شده است که نه تنها عمر بن خطاب از غنا کراهت نداشت، بلکه آن را مباح و جایز میدانسته؛ چرا که عینى در «عمدة القاری»[5] به نقل از کتاب «التمهید» ابن عبدالبّر، عمر را جزء کسانى مىشمارد که غناء را مباح مىدانند، و او را در شمار افرادى مانند عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقّاص، عبدالله بن عمر، معاویه، عمرو عاص، نعمان بن بشیر، و حسّان بن ثابت قرار داده است.
و شوکانى در «نیل الأوطار» نوشته است: «[جواز] غنا و گوش دادن به آن از گروهى از صحابه و تابعان روایت شده است و از جمله صحابه، عمر است.»[6] و شوکانى با این روایت بر مباح بودن غنا در بعضى مواقع استدلال کرده است.
خوات بن جبیر صحابى نیز مىگوید: ما براى حجّ با عمر خارج شدیم، و با سوارانى به راه افتادیم که در میان آنها ابوعبیده جرّاح و عبدالرحمن بن عوف بودند، پس گفتند: از شعر ضرار براى ما با غناء بخوان. عمر گفت: ابوعبدالله را واگذارید تا اشعار خود را با غناء بخواند؛ پس پیوسته براى آنها غناء خواندم تا سحر شد و آنگاه عمر گفت: اى خوات! زبان بازگیر که شب را به سحر رساندیم.[7]
این عمر و دیدگاهش درباره غناء است؛ حال آیا معقول است که آواز خوانان از او بترسند و از کار خود دست بکشند و همچنین شیطان از عمر فرارى باشد، ولى پیامبر (صلىاللهعلیهوآله) به آن گوش دهد و از آن دورى نکند و شیطان خوفى از آن حضرت نداشته باشد؟![8]
پینوشت:
[1]. سنن الترمذی، ترمذی، ج5، ص620.
[2]. سنن الترمذی، ترمذی، ج5، ص621.
[3]. الأدب المفرد، بخاری، ج1، ص170.
السنن الكبرى، بيهقی، ج10، ص366. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[4]. السنن الكبرى، بيهقی، ج10، ص375. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج26، ص169 و ج27، ص35. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[5]. عمدة القاری شرح صحيح البخاری، عينی، ج5، ص160. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[6]. نيل الأوطار، شوكانی، ج8، ص226. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[7]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج2، ص475. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[8]. کتاب گزیدهاى جامع از الغدیر، عبدالحسین امینی نجفی، ترجمه شفیعى شاهرودى، ، ص724.
إضافة تعليق جديد