نقض اصل وحدت اديان، در متون بهائيت

حال كه دانستيم كه اين اصل جنبه نو و جديد در خود ندارد به اين موضوع مي پردازيم كه اين اصل و شعار توسط سران بهائيت تا چه حد رعايت شده است؟ آيا در متون به جاي مانده از آنان هيچ گونه موردي كه اين اصل را نقض كرده باشد وجود ندارد؟ براي يافتن اين مطلب به متون رهبران اين فرقه مراجعه مي نمائيم.
گفتيم كه در اصل دهم بهائيان معتقدند كه اساس دين الهي يكي است و تفاوت آن ها در فروع آن هاست اما در بعضي از متون ديگر آن ها اين ادعا نقض مي شود و هم اصول و هم فروع، بديع و نو پنداشته مي شود:
نظمي كه كامل ظهور وحدت اصليه در هيات اجتماعيه و وصول عالم به درجه بلوغ و كمال و رافع علم صلح اعظم و ضامن تاسيسات مدنيت الهيه در عصر ذهبي دور از افخم كور الهي است. نظمي كه مثل و نظيرش نه در شريعت موسوي و نه در شريعت عيسوي و نه در شريعت محمدي و نه در شرايع ديگر از آدم تا خاتم ظاهر نگشته... در سنه ستين به آن بشارت داده شده و در سنه تسع در عالم وجود احداث گشته و تولد يافته در سنه ثمانين سريانش به منتهاي درجه قدرت رسيده و در يوم ميثاق تصرفات اوليه اش جهان فرنگ را به اهتزاز آورده در اين عصر نوراني در موسسات نظم بديع الهي حلول نموده و تجسم يافته. [1] .
با مقايسه اين متن و توضيحات اصل دهم متوجه خواهيم شد كه تناقض آشكار وجود دارد آيا شريعت به زعم بهائيت درون خود تناقض مي پروراند و يا اين روش يعني تناقض گويي - نعوذ بالله - جزء ويژگي هاي و خصائص اديان الهي است؟!
از طرف ديگر اگر بهائيت حقيقتا خود را منادي وحدت اديان در قرن سيزده هجري ميلادي مي داند چرا هنگامي كه خود دچار انشقاق گرديده بسياري از آن منشعب مي شوند همه آن ها را به ديده دشمن مي انگارد و هر يك را به صفت زشتي نسبت مي دهد.البته انشعاب و انشقاق در هر دين و آئيني بنابر عوامل مختلف در طول تاريخ به وقوع پيوسته و هيچ گاه هيچ فرد منصفي آن را دليل بر رد حقانيت اديان الهي نمي شمارد وليكن بهائيت خود در يك جا عدم انشقاق در اين فرقه را دليل بر حقانيت خود مي شمارد.
بهائيت آئين خود را بالاتر كليه اديان الهي اعلام مي كند و حتي بابيت را زير سئوال مي برد و مي گويد: «نظم اداري خود رمز قوت امر الله و ما به الامتيازش از ساير اديان و ضامن حفظ وقايتش از انشقاق و تجزي است در هيچ يك از كتب مقدسه اديان عالم حتي در آثار حضرت اعلي [2] نمي توان راجع به عهد و ميثاق و تدارك نظم اداري نصوصي يافت كه از حيث درجه و اعتبار با آن ها در اين مورد در اساس آئين بهايي است، قابل قياس مي باشد. آيا في المثل در مسيحيت و يا اسلام كه دو نمونه بارز اديان كثير الانتشار معظم عالمند، مي توان چيزي يافت كه با كتاب عهدي و يا الواح وصايا قياس گردد و يا معادله نمايد؟ آيا نصوص انجيل و يا قرآن هيچ يك به رؤسا و مجامعي كه مدعي مقام تبين و حق تفسير مندرجات كتب مقدس و اراده امور جامعه نموده اند، اختيارات كافيه اعطاء مي نمايد؟... شارع آئين بابي نيز هر چند تا حدي به وسيله كتاب بيان فارسي از بلاي انشقاقي كه دامن گير مسيحيت و اسلام گرديد، كاست و ليكن آيا مي توان گفت براي صيانت امرش اساس صريح و مؤثري گذاشته است كه با آن چه الي الابد بايد ضامن وحدت در ميان پيروان حضرت بهاء الله باشد برابري كند؟» [3] .
اما پس از اينكه احمد سهراب از فرمان شوقي سر باز زد و وصيتنامه عباس اسفندي كه در آن شوقي را جانشين خود شمرده بود، جعلي و ساختگي تلقي نمود، روحيه ماكسول «رهبر پنجم بهائيت» [4] شروع به توجيه اين اقدام احمد سهراب نمود و اظهارات قبلي شوقي افندي كه عدم انشعاب در بهائيت را دليل بر حقانيت آن دانسته بود را فراموش، و به انشعاب در اين فرقه اعتراف كرده و مي گويد «كدام جمالي است كه موجد حقد و سد نشود و كدام عفتي است كه آن را تهمت و افترا از پس نيايد كدام خوبي و فضيلتي است كه حس شرارت حسود را بيدار ننمايد» [5] و در جايي ديگر احمد سهراب را آماج تهمت مي كند و مي گويد «حرص و جاه طلبي بر او غلبه ننمود... حصول برتري و تفوق كه آرزوي قلبي او بود،... «لدودترين عدو معارض است» [6] .
كسي نيست كه از سران بهائيت سئوال كند، شما كه عدم انشعاب در فرقه خود را دليل بر حقانيت آن بر مي شمريد، پس چرا تا به حال اين همه انشعاب در مسلك شما به وجود آمده است؟!! و حال كه چنين شده اگر واقعا منادي وحدت اديان هستند پس چرا با ناقضين و سهرابيون اين طور برخورد مي كنند و احمد سهراب را لدودترين عدو و معارض مي خوانند؟!!
جهت خوانندگان گرامي عناوين فرقه هايي كه از بدو ادعاي ميرزا حسينعلي نوري به وجود آمد را ذيلا مي آوريم.
ثابتين - ناقضين - سهرابي - طرفداران ميسن ريمي - جمشيدي [7] .
پاورقي ها: -------------------------------------------------------------------------------------------
[1] افندي شوقي. مجموعه توقيعات. توقيع 105 بديع.
[2] افندي شوقي. ترجمه توقيع دور بهائي. حيفا. فلسطين 1934.
[3] همان مدرك.
[4] همسر انگليسي شوقي افندي است، به بخش تاريخچه مراجعه گردد.
[5] ماكسول، روحيه 25 سال در ظل ولايت امر الله 1964.
[6] همان مدرك.
[7] جمشيد معاني در اندونزي ادعاي جديدي مي نمود و خود را حضرت سماءاله ناميد و آيات عربي مانند بهاء و باب آورده و ادعا كرد كه در شب آخر ژانويه 1966 به معراج رفته است. او طرفداران زيادي در بهائيان اندونزي و ايران پيدا كرد و اعضاي محفل بهائيان پاكستان در دهه ي 40 شمسي به وي پيوستند. تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي. چاپ سوم ص 85- سال 1346.