چرا بنی‌هاشم و انصار امام علی(ع) از حضرت دفاع نکردند؟

  • 1402/08/27 - 11:53

پس از غصب خلافت، به دلایلی حضرت از بین دو راه (قیام و سکوت)، راه دوم را انتخاب کردند و وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان، به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خود پرداختند. افراد شاخص بنی‌هاشم شهید شده بودند، باقی یاران امام نیز گوش به فرمان حضرت بودند که فرمان قیام دهد، اما حضرت یاران خود را برای قیام کافی ندانستند.

هجوم به خانه وحی

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بلافاصله پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله انحراف در حکومت اسلامی پدیدار شد و نظر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در مورد جانشین و حاکم بعد خود نادیده گرفته شد. در این هنگام امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر سر دو راهى حساس و سرنوشت‌سازى قرار گرفت؛ یا مى‌بایست به کمک بزرگان بنی‌هاشم و شیعیان راستینش که حکومت غاصب را مشروع و قانونى نمى‌دانستند، بپاخیزد و با توسل به زور، خلافت و حکومت را به دست گیرد و یا آنکه وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان، به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خود بپردازد.

از آنجا که در رهبری‌هاى الهى، قدرت و مقام، هدف نیست، بلکه هدف، حفظ اسلام که والاتر از حفظ مقام و موقعیت است. وجود خلافت نیز براى تحقق پیدا کردن هدف می‌باشد؛ لذا اگر روزى، خلیفه بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزیر شد که از میان مقام و هدف، یکى را برگزیند، باید از مقام خلافت دست بردارد و هدف را مقدم بر حفظ مقام و موقعیت خویش بشمارد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام که با چنین وضعى روبرو شده بود، راه دوم را برگزید؛ حضرت با ارزیابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به این نتیجه رسید که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت و پس گرفتن حق خویش کند، وضعى پیش مى‌آید که زحمات پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله و خون‌هاى پاکى که در راه این هدف و براى آبیارى نهال اسلام ریخته شده است، به هدر مى‌رود. امام چاره‌ای جز سکوت نداشت. دریافت که هرگونه دفاع و مقابله و مبارزه‌اش برای باز پس‌گیری عنوان خلافت، در آن ایام، به مصلحت اسلام نو پا نبود و اگر حضرت دست به شمشير می‌شدند و بنی‌هاشم و گروهی از صحابه که هنوز سر عهد و پیمان خود در غدير با حضرت مانده بودند، يک طرف قرار می‌گرفتند و پیروان سقیفه، روبروی ایشان قرار می‌گرفتند، مسلمانان به دو گروه تقسيم شده و اصل اسلام نو پا آسیب می‌‌دید.

قبیله بنی‌هاشم نیز که تعداشان زیاد هم نبود، اگر به میدان می‌آمدند نیز نمی‌توانستند در مقابل لشکر منافقین -که از ترس قدرت اسلام، مسلمان شده بودند و از امیرالمؤمنین علیه‌السلام، کینه به دل داشتند- مقابله کنند. افراد شاخص بنی‌هاشم که توان مقابله داشتند به شهادت رسیده بودند. حضرت حمزه، شمشیر برّان اسلام و جعفر طیار، زبان گویای اسلام بود. دو چیزی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به آن نیاز داشت؛ کسی که از حق بگوید و کسی که از حق دفاع کند. این دو نفر از بنی‌هاشم، به اسلام، عزّت و اعتبار بخشیدند و یار اسلام و مسلمانان بودند و مانند دیگر بزرگان بنی‌هاشم نبودند که از اسلام و خویشاوندی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، عزت و اعتبار گرفتند.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در زمان حکومت خود، بر فراز منبر فرمود: «به خدا سوگند! اگر حمزه و جعفر علیهماالسلام زنده و حاضر بودند، آن دو نفر (اولی و دومی) به آن مقام (خلافت) که رسیدند، نمی‌رسیدند و اگر حمزه و جعفر بودند، شاهد و ناظر بودند، که آن دو نفر، جان سالمی از میان بیرون نمی‌بردند و خود را به هلاکت می‌انداختند».[1]

در روایات مختلفی از امیرالمومنین علیه‌السلام نقل شده است که فرمودند اگر به تعداد یاوران طالوت یا تعداد اهل بدر و یا چهل نفر با بصیرت همانند چهار یار خاص خود یاور داشتم، در مقابل این قوم می‌ایستادم.[2] اصحاب خاص امام نیز چشم و گوششان به دهان حضرت بود که اگر صلاح بدانند، فرمان دهند تا قیام صورت گیرد، اما حضرت در صورت یاور نداشتن، توصیه به صبر شده بودند.

بنابراین دلیل دفاع نکردن صحابه -اعم از بنى‌هاشم و مهاجرین و انصار- از اهل بیت علیهم‌السلام، انتظار آنان به دستور دادن حضرت بود و امیرالمؤمنین علیه‌السلام  تعداد یاوران برای قیام را کافی ندانستند. امام علی علیه‌السلام فرمود: «به اطرافم نگریستم؛ دیدم که نه یاورى دارم و نه کسى که از من دفاع و حمایت مى‌کند، جز خانواده‌ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد».[3]

پی‌نوشت:
[1]. کتاب سلیم بن قیس، ج۱، ص۱۶.
[2]. الکافی، کلینی، ج۸، ص۳۲؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۵ و بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۹، ص۴۷۰-۴۷۱.
[3]. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷.

تولیدی

دیدگاه‌ها

علی علیه‌السلام به اشعث فرمود: ‌ای پسر قیس! گفتی و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسی می‌دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر است؛ ولی آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت، وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد، خبر داده بود؛ بنابراین هنگامی که کردار امت را با خود دیدم، بیش از آنچه از پیش می‌دانستم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من گفته بود، نبود. . . . . . گفتم: ‌ای رسول خدا! حال که چنان شود، چه وصیت و سفارشی به من دارید؟ . . . . . . فرمود: «اگر یارانی یافتی، با آنان جهاد کن و اگر نیافتی دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنت من یارانی بیابی». . . . . . . . . رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مرا خبر داد که به زودی امّت مرا رها خواهند کرد و با فردی جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروی خواهند کرد. . . . . . . . رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مرا خبر داد که من نسبت به او مانند‌ هارونم نسبت به موسی، و‌ اندکی پس از حضرتش سرنوشت امّت، همانند‌ هارون و پیروانش و گوساله و گوساله‌پرستان خواهد شد. . . . . . . . . موسی به‌ هارون گفت: ‌ای‌ هارون! چرا هنگامی که دیدی گمراه شدند، از آنان جدا نشدی، آیا می‌خواستی مرا نافرمانی کنی؟! «گفت: ‌ای برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: ‌ای برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویی میان بنی‌اسرائیل جدائی‌ انداختی و وصیتم را به کار نبستی! یعنی هنگامی که موسی‌، هارون را به جای خود بر آنان گمارد، به وی فرمود اگر گمراه شدند و یارانی یافت، با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده شان نسازد. . . . . . و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من چنین گوید که چرا میان امت پراکندگی افکندی و وصیتم را به کار نبستی؛ به تو گفتم که اگر یارانی نیافتی، دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنی؟ . . . . . . . . . . . مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که‌هارون به برادرش گفت، گفتم: ‌«ای برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند»، ‌هارون برایم الگوی نیکویی است و عهد و پیمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برایم حجّتی نیرومند! .......................... (سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم، ص۲۱۴-۲۱۶ //// علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۲۹، ص۴۶۶-۴۶۸.)

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.