سیری کوتاه بر زندگی ناشر الاسلام گنابادیه
حجت الاسلام حاج شیخ محمد مدنی، مشهور به ناشر الاسلام گنابادی را باید از با سابقه ترین عالمانی دانست که پرچم مبارزه با فرق انحرافی را بر افراشته و اکنون که بالغ بر هشتاد سال از عمر با برکت وی می گذرد، همچنان با تلاشی خستگی ناپذیر، دست از مبارزه با مدعیان دروغین ارشاد و مسند نشینان نارست درویشی و بدعت ها و انحرافات ایشان نکشیده است.
ایشان محضر عالمان صاحب نامی چون شیخ هاشم قزوینی، میرزا جواد تهرانی، سید ابوالقاسم خوئی و ... را در مشهد و نجف درک کرده و با بزرگانی چون علامه امینی (ره) ، آیت الله میلانی و شهید نواب صفوی و ... ملاقات و مصاحبت داشته است. ناشر الاسلام گنابادی آنگاه که فضای دینی زادگاه خود را از سوی صوفیان گنابادی در خطر می بیند، ادامه تحصیلات خود در نجف اشرف را رها کرده و به گناباد باز می گردد. و به مبارزه با این فرقه و سران آن پرداخته و از رشد و نفوذ آن در میان مردم جلوگیری می کند.
محمد مدنی ناشر الاسلام گنابادی ساکن روستای خیبری در چهار کیلو متری مرکز شهرستان گناباد سال 1310 شمسی در این روستا متولد و پس از گذراندن دوران تحصیل ابتدایی نزد مرحوم پدرم حجت السلام حاج شیخ ذیبح ا... مدنی به تحصیل علوم عربی مشغول شد. سال 1324 شمسی برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس منتقل شد و کتاب های سیوطی و مغنی و مطول را نزد ادیب نیشابوری در زمینه ادبیات عرب فرا گرفت. وی در این باره می گوید "آقای ادیب برای هر درس شهریه می گرفت بعضی از طلاب در پرداخت ماهانه مشکل داشتند و تا تکمیل نمی شد آقای ادیب درس را شروع نمی کرد. یک روز طلاب رابه قناعت موعظه می کرد که بتوانند شهریه درس را سر هر ماه پرداخت نمایند و فقه در درس طلاب خوش حساب پیدا نشود سپس ادامه داد و گفت من که ادیب نیشابوری هستم در دوران طلبگی نان می خریدیم اما برای خورشت بودجه نداشتم یک آبنبات را در گوشه دهانم می گذاشتم و با یک آبنبات 5 لقمه را می جویدم نه اینکه آبنبات را بجوم که تمام شود. ایشان واقعا بر ادبیات عرب مسلط بود. وقتی یک دور مطول را نزد ایشان فرا گرفتم برای بنده پیام داد که مدنی دور دوم مطول را مجانا شرکت کند از او پول شهریه نمی خواهم. بنده جواب دادم من ادبیات عرب را برای فهم و درک قرآن کریم و فقه اهل بیت به اندازه کافی از باب مقدمه فراگیر شده ام و نمی خواهم درجا بزنم و ادیب الادباء باشم. جلدین لعمه را نزد مرحوم حاج میرزا احمد یزدی و مکاسب المسائل را نزد مرحوم آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی بهره مند شد.
در ضمن در روز پنجشنبه و جمعه و سایر تعطیلات محضر استاد اخلاق آیه الله میرزا جواد آقای تهرانی تلمذ نمودم و کتابهای میزان المطالب و عارف و صوفی چه می گویند؟ و بهائی چه می گوید؟ محصول روزهای تعطیلی این حقیر است که قبل از چاپ تدریس می شود و در بعضی موارد مرحوم استاد دستور می داد که فلان کتاب در کتابخانه آستا قدس رضوی فلان مطلب را بیاورد و من اظهار داشتم که اوامر معظم له را اجرا نماییم بخشی عمده از الهیات منظومه حاجی سبزواری راهم محضر ایشان تلمذ نمودم. البته ایشان موارد انحراف افکار حکیم سبزواری را تذکر می داد چون اصطلاحا به تفکیک اعتقاد داشت و سنخیت بین خالق مخلوق را قبول نداشت. پس از بهره مندی از علمای مشهد، برای ادامه تحصیل به نجف اشرف رفتم. در نجف از درس اصول مرحوم آیه الله ابوالقاسم خوئی و روزها از درس فقه آیه الله سید محمود شاهرودی و آیه الله بجنوردی تلمذ می نمودم.
در دوران اقامت در نجف اشرف سیدی با قیافه ای علمایی، ماه مبارک رمضان در مسجد مرحوم شیخ انصاری شب ها بعد از نماز مغرب و عشاء و روزهای بعد از نماز عصر همه روزه منبر می رفت. سبک منبرش نیز داستان سرائی و مدح صوفیها به اسم عرفا و سپس اهانت به مراجع تقلید با عنوان افراد قشری و ظاهر بین بود.
یک روز مرحوم شیخ عبد الحسین خراسانی فرزند استاد اخلاق حاج شیخ محمد علی قوچانی با چند نفر از بازاریان نجف اشرف به حجره ی من آمدند و درد دل کردند که این سید روی منبر، شهر نجف اشرف را بهم ریخته است.مع الاسف با مطالبی که این فرد بر سر منبر ابراز می دارد، در حال به آشوب کشیده شدن است ایشان به بنده اظهار داشتند که ما شنیده ایم جنابعالی در مشهد مقدس نزد میرزا آقای تهرانی فلسفه خوانده اید. شما چند جلسه پای منبر این سید بروید و نقاط ضعفش را به دست بیاورید. بنده پیشنهاد آنان را پذیرفتم و شب با لباس مبدل پای منبرش رفتم و اسنادی علیه او تهیه کردم و با علاقه به علامه شیخ عبد الحسین امینی (ره) صاحب کتاب شریف الغدیر نشان داده و با ایشان در این مورد مشورت کردم که فرمودند این افراد هوچی به دنبال این می باشند که با یکی از بزرگان مناظره کنند و سپس شایعه نمایند که ما شخصیت را محکوم کردیم. اما جنابعالی یک طلبه هستید، اگر شکست بخورید یک طلبه شکست خورده است و به حوزه صدمه وارد نمی شود و اگر او را شکست بدهید توی شهر نجف صدا می کند که طلبه خراسانی صدر عراقی را شکست داده است.
بالاخره یک روز بعد از منبرش بنده با شیخ عبد الحسین خراسانی معلم اخلاق و یک بازاری همراه او پشت سر او راه افتاده و پس از گذر از چند کوچه به در یک منزل رسیدیم سید مذکور وارد آن خانه شد و ما نیز همراه او وارد شدیم. وی گفت من راضی نیستم شما وارد شوید، من گفتم حضرت علی نیز راضی نیستند که تو علیه حوزه علمیه سم پاشی می کنی و روی منبر به اسم عرفان و عرفا تبلیغ مخالفین شیعه را می کنی. سپس در داخل اتاق نشستیم؛ اول شیخ عبد الحسین او را مقداری نصیحت کرد؛ سپس اینجانب وارد صحنه شدم و از کتاب منظومه حاج ملاهادی سبزواری صفحه ای را باز نمودم و گفتم: بخوان؛ گفت: من منظومه نخوانده ام کتاب کلمات مکتوبه ی مرحوم فیض کاشانی را باز کردم و گفتم: بخوان؛ دیدم این ناسیه بکلی پیاده است. گفتم تو که روی منبر علیه مراجع تقلید رجز خوانی داشتی واقعا با این بی سوادی که نه سواد فارسی داری و نه سواد عربی، از حضرت علی (ع) خجالت نمی کشی؟ ولی او سکوت کرد.
سپس آن بازاری بعضی اشعار کفر امیز او را قرائت کرد و...
بالاخره در کوچه و بازار صدا کرد که یک طلبه خراسانی او را محکوم نموده است در این گیرو دار عکسی از او منتشر شد که در ان عکس وی نشسته و یک صوفی کشکول بدست بالای سر صدر عراقی ایستاده و شعر زیر در ان نقش بسته بود.
چه خوش باشد شراب از دست ساقی
بیاد او است صدر عراقی
که در شهر نجف اشرف شایع شد آن سید صوفی است و بحمد ا... نیمه ماه فرار را بر قرار ترجیح داد و قبل از شب های قدر مدینه العلم نجف اشرف از شر وی راحت شد.
شروع مبارزه علیه صوفیان گنابادی
پس از اقامت چند ساله در نجف اشرف،تابستان سال 1337 شمسی به گناباد مراجعت نمودم و در روستای خیبری مستقر شدم. هنگامی که ماه محرم فرا رسید، مشاهده کردم که روز 7 محرم هیئت های عزاداری حسینی، پای پیاده سر قبر ملاسلطان رفته و بدعت می گذارند. با بزرگان روستا مذاکره کردم و دیدم آنان به اصطلاح از گاو شاخ زن نور علیشاه ثانی، از بزرگان صوفی ها می ترسند. ماجرای نور علیشاه که برای ترساندن مخالفین صوفیان استفاده می شد از این قرار بود که وی کسی را کشت و دستور داد او را در آخورگاه بیندازند و پرونده را به این بهانه که گاوش او را شاخ زده است مختومه نمایند، و با همین صورت جلسه پرونده قتل مرحوم کربلایی سلطان احمدی مختومه گردید و از طرف دولت طاغوت کسی وارد بیدخت نشد و از کسی باز جوئی نشد. بنده از بزرگان روستای خیبری نا امید شدم و سراغ توده مردم رفتم و شب 7 محرم در مسجد جامع، بین دو نماز در این زمینه صحبتی حماسی کردم. فریاد مردم بلند شد و ابراز کردند که ما را به زور سر قبر ملا سلطان می برند. گفتم این موضوع به خاطر آنست که شما اول صبح در منزل فلان شخص اجتماع می نمائید و از شما سوء استفاده می شود. فردا صبح به این مجلس نروید و در عوض بروید به باغات خود که شما را نبینند و بدون شک دیگر کسی به دنبال شما در باغ ها نخواهد آمد.
بحمد الله این طرح که عملی شد و از آن به بعد دیگر هیئات حسینی به بیدخت بر سر مزار قطب دراویش نرفتند و به همین دلیل سران خانقاه بدخت بدستور قطب حسن بیچاره صالح علیشاه به صحنه امدند و برای مقابله با من شروع با پرونده سازی و تبعید و زندانی کردن حقیرنمودند که این مسئله سر آغاز مبارزات اینجانب با فرقه منحرف دراویش گنابادی و سران انان بود که شرح تفصیلی آن در حوصله ی این نوشته نیست.. .{1}
منبع:
1- به نقل از واحد فرهنگی خبرگزاری مشرق
افزودن نظر جدید