تصوف نوزاد شیطان
تحولات اجتماعي و سياسي در جهان اسلام از قرن چهارم به اين سو، ناهمگوني در امت اسلامي ايجاد كرد كه بافت سياسي جامعه ديني را به هم زد و طبيعتاً نخبگان ديني از حاشيه حاكميت به دور افتادند.
طبيعي است كه وقتي اين ناكامي ها و درگيري هاي سياسي اجتماعي به تدريج به بدنۀ جامعه بكشد و اين سياهي و تباهي ها محيط اجتماعي را فرا گيرد، بستر بسيار مناسبي خواهد بود براي اينكه فرقه های ضاله رشد كنند و به صورت يك جريان عمومي ظاهر شوند. معمولاً در تاريخ ما چنين بوده است و در جوامع ديگر هم ظاهراً اين طور بوده است كه يك تعاملي ميان شكست هاي سياسي اجتماعي و رشد افراطي معنويت گرائي وجود داشته است.
اگر تصوف از آغاز قرن سوم هجري به طور مشخص شروع ميشود، در طول دو قرن سوم و چهارم جريان تصوف يك نهضت يك پارچه نيست و به بخش ها و طيف هاي مختلف قابل تقسيم است. خود اين تنوع و ناهمگوني و نقطۀ تماس اين بخش هاي متنوع با فرهنگ هاي بيروني، مهمترين شاهد بر اين است كه فرهنگ تصوف همگي برگرفته از درون مايه هاي جهان اسلام و فرهنگ ديني نيست. به طور مشخص ما سه گرايش از فرهنگ صوفيانه را در قرن سوم و چهارم بازشناسي ميكنيم:
«تصوف خراسان» كه در شرق جهان اسلام و در ايران اسلامي شكل ميگيرد.
«تصوف بغداد» كه درست در پايتخت كشور اسلامي (بغداد) و در مركز جهان اسلام شكل ميگيرد.
«تصوف مغرب» كه در مصر، آندلس و شمال آفريقا رشد ميكند.{1}
به طور كلي اگر نقطه هاي مشخصي را از اين سه تصوف بيرون بكشيد و با فرهنگ هاي بيروني و نقطه هاي تماسي كه اين لايه ها با آن فرهنگ ها دارند مقايسه كنيد. كاملاً اين اثر پذيري را ميتوان نشان داد. تصوف خراسان- يا به تعبير ديگر، عرفان سُكر- كاملاً با آيين هاي بودائي نزديكي نشان ميدهد. اين ايده را مثلاً در كتاب سرچشمه هاي تصوف در ايران اثر سعيد نفيسي كاملاً ميتوانيد ببينيد. ديگران هم اين مطلب را گفته اند. حتي سرگذشت هايي كه براي بزرگان تصوف خراسان مثل ابراهيم ادهم نقل شده است با سرنوشتي كه براي بودا گفته شده است، مشابهت هاي نزديكي دارد. قصه ها، افسانه ها و تذكره هايي كه براي صوفيان گفته شده است اتفاقاً در همين قرن چهارم شكل ميگيرد. يعني موضوع متأخري نيست كه شما بگوييد بعدها ساخته اند؛ چيزي است كه در همان دوران اوليه شكل ميگيرد و دقيقاً با داستان هايي كه در منابع بودائي وجود دارد. نزديكي دارد.
تصوف بغداد نسبتاً گرايشي به شريعت و فقه اهل سنت دارد و داستان ارتباط اين نوع صوفيان با دستگاه هاي خلافت مشحون از انديشه هاي شريعتمدارانه است. كساني مانند شبلي، ابن جنيد و ديگران در تصوف بغداد حضور دارند و گاه با صوفيان اهل سكر تضاد پيدا ميكنند و همديگر را تكفير ميكنند، كه نقطه اوجش در قصه حلاج ظهور ميكند. جريان سوم كه تصوف مغرب است كاملاً فلسفي و متافيزيكي است و به انديشه هاي نو افلاطوني گرايش دارد. براي نمونه، شما ذوالنون مصري را مطالعه كنيد و با سفيان ثوري، به عنوان دو سر طيف تصوف در قرن سوم و چهارم، مقايسه كنيد تا تفاوت ميان اين دو گرايش معلوم شود. ايده ها و انديشه هاي ذوالنون مصري كاملاً با جريان نو افلاطوني و بعضي ها گفته اند با افلاطونيان ميانه خيلي نزديك است. تصوف مغرب بعدها در ابن عربي تداوم پيدا ميكند. ادامه انديشه هاي سفيان ثوري را هم در احمد غزالي ميتوان پيگيري كرد.{2}
پی نوشت :
1-سخنان آیت الله سبحانی در پرسش و پاسخهای دانشجوئی صفحه 76
2-همان
دیدگاهها
ايمان مسعودي
1393/05/29 - 11:05
لینک ثابت
متاسفانه بي خردي شما از حد
افزودن نظر جدید