افزودن نظر جدید

من چهار سال پیش خواستم یه گناهی رو که چند سال بهش عادت کرده بودم ترک کنم یه شب تو خواب دیدم شیطان رو سینم نشسته و قلبم فشار میده از درد نعره کشیدم وبیدارشدم،بعد از اون شب بدبختیهام شروع شد و شبی نبود که ازیت نشم خلاصه صدای جیغ وداد میشنیدم صدای خنده های پیره زن و..هرکاری کردم که خلاص شم نتونستم دعا زیر بالشم گزاشتم صدای قران تا صبح میزاشتم ولی فایده نداشت یه شب بالش دم گوشم میزدن،یه شب لحافم میکشیدن...تا اینکه اتاق خوابم عوض کردم وچند وقتی راحت شدم،البته هر وقت توبه میشکستم وگناه بدی رو که بهش عادت داشتم انجام میدادم،شبش بهم حمله میشد الان چهار سال از اونموقع میگزره من توبه نصوح کردم،دو هفته پیش بود شب خواب دیدم بدنم بی اراده از زمین فاصله گرفت تو خواب به مادرم گفتم:مامان یه جن کوچیک من اذیت میکنه،چند شبی از اون ماجرا گذشت و من یه شب که از سره کار برگشته بودم و خیلی خسته بودم همینطور خوابم گرفت تو خواب وبیداری بودم که انگار یک برق فشار قوی بهم وصل کردن قلبم داش از جا کنده میشد چشام باز کردم واون صحنه ای رو که نباید میدیدم دیدم عنکبوتی اندازه کف دست که حدودا هشت سانتی متر بود روی دیوار اتاق به سمت سقف داشت با سرعت میرفت اون شکل جامد نداشت مثل بخار بود،اول فکر کردم خوابم ولی چشمام چند بار بازو بسته کردم،عنکبوت به سقف اتاق رسید ومثل دود سیگار وارد سقف اتاقم شد ثانیه ای بعد صدای همسایه بالایی که پسر سیاه پوستی بو دراومد(من مقیم انگلیس هستم) اون داشت تو خواب فریاد میزد،فهمیدم که کاره همون عنکبوت بوده، الان دیگه شبا خواب ندارم موهام داره سفید میشه،لطفا کمکم کنید،در ضمن من یک ارتباط روحی با یکی از شهدا ی جنگ تحمیلی دارم وه هشت سالی هست که به خوابم میاد وباهاش حرف زدم توی خواب،نمیدونم چی بگم فقط از خدا میخوام به حرمت شهدا کمکم کنه یا حق
CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.