هشتم ـ در آنچه مشاهده كرد عمر بن حنظله از دلائل آن حضرت
صفّار از عمر بن حنظله روايت كرده است كه گفت : به حضرت امام محمدباقر عليه السلام عـرض كـردم مـرا چنان گمان مى رود كه در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم ، فرمود: آرى . عرض كردم مرا در اين حضرت حاجتى است ، فرمود: چيست ؟ عرض كردم : اسم اعظم را بـه مـن تـعـليـم فـرمـاى . فـرمود: طاقت آن را دارى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: به اين خـانـه درآى ، چـون بـه خـانـه درآمـدم حـضرت ابى جعفر عليه السلام دست مبارك به زمين گـذاشـت و آن خـانـه تـاريـك شد عمر را لرزيدن فرو گرفت آنگاه فرمود: چه مى گوى بـيـامـوزم تـو را؟ عـرض كـردم : نـه ، پـس دست مبارك از زمين برگرفت و خانه به همان حال كه بود بازآمد.(59)
مـؤ لف گـويـد: كـه در روايـات وارد شده كه اسم اعظم الهى بر هفتاد و سه حرف است و نـزد آصـف يـك حـرف از آن بـود و بـه واسطه آن بود كه سرير بلقيس را به يك طرفة العـيـن نزد سليمان حاضر كرد. و نزد سليمان بن داود يك حرف از آن بود، و به حضرت عيسى عليه السلام دو حرف از آن عطا شده بود و به سبب آن بود كه مرده زنده مى كرد و كـور مـادرزاد و پـيـس را خـوب مـى كـرد. و بـه حـضـرت سـلمان رضى اللّه عنه اسم اعظم تـعـليـم شـده بـود و آن جـناب داراى اسم اعظم بود، و از اينجا معلوم مى شود كثرت عظمت شـاءن سـلمان و علوّ مقام آن قدوه اهل ايمان رحمه اللّه ، و عمر بن حنظله كه راوى روايت است صـاحـب مـقـبـوله مـعـروفـه نـزد فـقـهـاء اسـت و آن روايـتـى اسـت كـه از او نـقـل شـده كـه از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام سـؤ ال كـرد كـه مـيـان دو نـفر از اصحاب ما منازعه شده در دينى يا ميراثى ، چه كنند؟ فرمود: نـظـر كـنـنـد بـه يـكـى از شـمـاهـا از كـسـانـى كـه روايـت كـنـنـد احـاديـث مـا را و تـاءمـّل كـنـنـد در حـلال و حـرام ما و شناسند احكام مرا پس راضى باشند به حكومت او، به درسـتـى كـه مـن او را حـاكـم گـردانـيـدم بـر شـمـاهـا پـس هـرگـاه حـكـم كـنـد و از او قـبـول نـنـمايند استخفاف كردند حكم الهى را و رد كردند بر ما و رد كننده بر ما، رد كننده بر خدا است و آن عرض شرك به خدا است .(60)