نهم ـ در فرود آمدن انگور و جامه براى آن حضرت است از آسمان
در ( مـديـنـة المـعـاجـز ) از ( ثـاقـب المـنـاقـب ) نـقـل كـرده و او از ليـث بـن سـعـد روايـت كـرده كـه گـفـت : بـر كـوه ابـوقـبـيـس مشغول به دعا بودم مردى را ديدم كه دعا مى كرد و در دعاى خود گفت : ( اَللّهُمَّ اِنّى اُريدُ الْعِنَبَ فَارْزُقْنيِه ؛ ) بارخدايا! انگور مى خواهم ، به من روزى فرما.
پـس ابرى بيامد و بر او سايه افكند و بر سرش نزديك شد و آن مرد دست برافراخت و يـك سبد انگور از آن برگرفت و در حضور خود بنهاد و ديگر باره دست به دعا برداشت و عـرض كـرد: خـداوندا! برهنه ام بپوشان مرا. پس ديگرباره آن ابر به او نزديك شد و از او چـيـزى درهـم پـيـچيده كه دو ثوبى بود بگرفت و آنگاه بنشست و به خوردن انگور پـرداخت و اين هنگام زمان انگور نبود و من به او نزديك بودم پس دست به سبد دراز كردم و دانه اى چند برگرفتم ، نظر به من افكند و فرمود: چه مى كنى ؟
گفتم : من در اين انگور شريك هستم . فرمود: از كجا؟ گفتم : تو دعا كردى و من آمين گفتم و دعا كننده و آمين گو هر دو شريك هستند. فرمود: بنشين و بخور. پس نشستم و با او بخوردم . چون به حد كفايت بخوردم آن سبد به يكسر بلند شد و او به پاى شد و فرمود: اين دو جـامـه را بردار، عرض كردم ، به جامه حاجت ندارم ، فرمود: روى بگردان تا خود بپوشم پـس مـنحرف شد و آن دو جامه را يكى ازار و ديگر را ردا ساخت و آنچه بر تن داشت به هم پيچيده به كف خود بلند كرد از ابوقبيس فرود شد و چون به ( صفا ) نزديك شد جـمـاعـتـى بـه اسـتـقـبالش بشتافتند و آن جامه كه در دست داشت به كسى داد، از يكى سؤ ال كـردم وى كـيـست ؟ گفت : فرزند رسول خداى ابوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب علهيم السلام است .(61)