هفتم ـ در بيرون آوردن آن حضرت سيبى را از ميان سنگ
و نـيـز در آن كتاب از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت : در خدمت حضرت امام محمدباقر عـليه السلام بيرون شدم هنگامى كه آن حضرت آهنگ ( حيره ) داشت چون به كربلا مـشرف شديم ، به من فرمود: اى جابر! ( هذِهِ رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ لَنا وَ لِشيعَتِنا وَ حُفْرَهٌ مِنْ حُفَرِ جَهَنَّمَ لاَعْدائِنا ) ؛
اين زمين براى ما و شيعيان ما بوستانى است از بوستانهاى بهشت و براى دشمنان ما حفره اى است از حفره هاى جهنم . و پس از آن منتهى شد به آنجا كه اراده داشت ، آنگاه به من روى كرد و فرمود: اى جابر! عرض كردم : ( لبّيك سيّدى ! ) فرمود: چيزى مى خورى ؟ عـرض كـردم : بـلى يـا سـيـدى ، پـس دسـت مـبـاركـش را در مـيـان سـنـگـهـا داخـل كـرد و سـيـبـى از برايم بيرون آورد كه هرگز به آن خوشبويى نديده بودم و به هيچ وجه با ميوه هاى دنيايى شباهت نداشت و دانستم از ميوه هاى بهشت است و از آن بخوردم و از بـركـت و فـضـيـلت آن تـا چـهـار روز بـه طعام حاجت نيافتم و حدثى از من حدوث نيافت .(58)